گنجور

 
حزین لاهیجی

پای بستند و ره سعی نشانم دادند

دست و بازو بشکستند و کمانم دادند

جان سختم حذر از دوزخ جاوید نداشت

خانه در کوچهٔ آسوده دلانم دادند

العطش زاست درین وادی تفسیده دلم

جگری گرمتر از ریگ روانم دادند

بر رخ خرقه کشان هم در رحمت باز است

بار در انجمن باده کشانم دادند

شمعها برده ام از صدق به خاک شهدا

تا دل و دیدهٔ خونابه چکانم دادند

اجر صبری که به حرمان گلستان کردم

چمن آرایی آن سرو روانم دادند

همّت از ابر نمی گشت طلبکار حزین

رگ ابر قلم ژاله فشانم دادند