گنجور

 
سعیدا

زان زمانی که تن و روح روانم دادند

دل سرگشته و چشم نگرانم دادند

پشت خم گشتهٔ من گوشه نشین کرد مرا

تیر همت بشکستند و کمانم دادند

مقصدم را ز دو عالم به کناری بردند

و آن گه آن خانهٔ مقصود نشانم دادند

فکر آن تنگ دهان کرد چو مویم باریک

تا بتان همچو کمر جا به میانم دادند

فکر روشن تر از آیینهٔ جان بخشیدند

غزل صاف تر از آب روانم دادند

قسمت هر که سعیدا به رضایش کردند

آنچه از روز ازل خواستم آنم دادند

 
 
 
محتشم کاشانی

دی همایون خبری مژده دهانم دادند

مژدهٔ پرسش دارای جهانم دادند

بر کران پای مسیح از در این کلبه هنوز

ملک صحبت ز کران تا به کرانم دادند

میشوم با همه پس ماندگی آخر حاجی

[...]

صائب تبریزی

قدرت حرف گرفتند و زبانم دادند

پای رفتار شکستند و عنانم دادند

آب را در جگر سنگ حصاری کردند

جگری تشنه تر از ریگ روانم دادند

ظاهر و باطن من آینه یکدگرند

[...]

حزین لاهیجی

پای بستند و ره سعی نشانم دادند

دست و بازو بشکستند و کمانم دادند

جان سختم حذر از دوزخ جاوید نداشت

خانه در کوچهٔ آسوده دلانم دادند

العطش زاست درین وادی تفسیده دلم

[...]

غالب دهلوی

مژده صبح درین تیره شبانم دادند

شمع کشتند و ز خورشید نشانم دادند

رخ گشودند و لب هرزه سرایم بستند

دل ربودند و دو چشم نگرانم دادند

سوخت آتشکده ز آتش نفسم بخشیدند

[...]

اقبال لاهوری

مژدهٔ صبح درین تیره شبانم دادند

شمع کشتند و ز خورشید نشانم دادند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه