گنجور

حاشیه‌گذاری‌های ملیکا رضایی

ملیکا رضایی

تو خوش میباش با حافظ بر او گو خصم جان میده 

چو گرمی از تو میبینم چه باک ازخصم دم سردم...


ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶۲:

خدمت کامل و تمام به یار و نشان دادن عشق و ارادت خویش به معشوق 

 

تمام بودن دوست و محکم کردن دوستی 

بزرگی او و کوچکی خود ... 

شعری پر مایه و مجموعه ای و از هر و کل ... 

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۷ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۰۸ در پاسخ به بامداد مهر دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰:

با حرفتان تا حدودی موافقم هستم و همچنین دریای عشق تشبیه است درود به شما بامداد مهر ...چه نام مستعار زیبایی:)⁦♡

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۴ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۲۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰:

درود بر شما 

حتی وقتی به جمله آخر نگاه میدارم همان معنی به ذهنم می‌رسد 

پیش آستانه در خانه او سر نهادن از نظر من با این شعر زیاد هماهنگی نمی‌دارد که با توجه به بیت آخر کام آمده است و کل معنای شعر جان سپردن به دست یار است در نگاه اول و جان دادن در مقابل خانه یار کمی عجیب مینماید... اگر ابیات آخر را پیوسته و در ارتباط با هم معنا کنیم بام اینجا معمای اصلی خود را ندارد و هزاران واژه هست در ادبیات فارسی که در معنای غیر اصلی خود به کار میروند و نمیتوان گفت برای من درست است یا برای شما درست است چراکه اگر نگاه کنید هم من و هم شما دو معنی متفاوت را به کار بردیم و هر دو صدق کرد و از آن جهت اینجا بام ایهام تناسب دارد و حتی اگر هم نداشته باشد ایهام را میتواند داشته باشد هرچند در لغتنامه معانی مجازی این واژه را به کار نبرده است (البته در برخی از کتب واژه نامه هست)

از این رو در حاشیه پیشین خود گفتم که در مورد جناس راست گفتید چون اگر بر اساس من ترجمه گردد جناس هست ولی اگر بر اساس شما جناس ندارد ولی من هنوز در نظرات خود گمان میبرم که به بام رفتن و به دیدار دوست رفتن کمی اشکال دارد ...

 

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۴۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰:

درود میثم عزیز 

بام اینجا در معنی غیر معنی اصلی خویش به کار رفته است ؛ در مصراع اول به گمانم اگر اشتباه نکنم در معنی فکر و در مصراع دوم که یقین دارم پا یا دامان هست روبه رو ...(حوالی این گونه معانی )ولی در اینکه جناس دارد یا نه درست گفتید

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۰۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۸۵:

برخلاف شما به نظرم اگر کسی در برابر آدمیان مدارا کند او خود نیز به گونه ای چون آنان هست ... هیچ کس در برابر جهالت و نادانی و ظلم سکوت نخواهد کرد مگر آنکس که چون او باشد و البته اضافه نمایم که این به همه نمیتوان نهاد چون برخی هستند که توان مقابله کردن ندارند ؛ و مولانا هم به خوبی این تمایز را نشان داده در مصراع دوم بیت دوم که اگر این طور نیستی پس از همانانی استی که در برابر ظلم و نادانی و بد و ... نمی‌توانند سکوت کنند و حقیقتا آنان که اینگونه بودند آنچنان ایستادند که در نهایت یا خود از ظلم ها بمردند یا به دست ظالمان بمردند ...

 

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۱۱ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۷:

حبیب رنجور 

به مصراع قبلی توجه کنید ؛

نظر بنده این است که دوست این واژه در این مصراع خب جمع بسته شده و دوستان شده ؛یعنی یک الف و نونی به آن اضافه شده در واقع اگر دقت کنید دوست‌ها هم جمع دوست هست ولی اگر الف نباشد دوسته یا دوستن معنی ندارد پس این الف به گونه ای باعث جمع بسته شدن میشود حتی اگر نون نباشد و ه و فقط الف باشد که میشود دوستا که در زبان عامیانه دیده ام افرادی که اینگونه میگویند و کاری نداریم با درستی یا نادرستی پس در کل این الف باعث جمع بسته شدن میشود و صائب به زیبایی تمام میگوید که با هر دوستی یا کسی و هر چه که بپیوندم باز تنها هستم یعنی مهم نیست که مثل الف تنها عامل اصلی جمع بسته شدن واژگان هست من با دوستان خودم که پیوند میخورم باز هم تنها هستم ...مهم این نیست که در جمع باشم چون باز تنها هستم ... و این یک حقیقت هست که گاه افراد در جمع نه تنها احساس تنهایی کرده بلکه تنها هستند ... .

درود بر شما و درود بر روان پاک و قلم درخشان صائب ...

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۲۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۷۹ - آواز دادن هاتف مر طالب گنج را و اعلام کردن از حقیقت اسرار آن:

کوروش عزیز بیت ۱۱ را یک بار دیگر بخوانید یا بیت ۲۴و ۲۵

این بیت‌ها شاید از دید برخی ها خیلی ترجمان روان و ساده ای باشد ولی همین ها جواب شما هست ...

ولی این که به ابله بودن دعوت نموده مشکل این است که به ابله بودن دعوت نکرده ؛

بلکه مولانا در معنوی لغوی این را آورده ولی در تجمان اصلی شعر منظور نادانی و ابله بودن نیست ...

این همه که ما از خدا میگوییم و دین و عرفان و ... و مولانا ما را به فلسفه دعوت کرده ...

اولین گام برای غرق شدن در فلسفه این است که عقاید پیشین خود را از ذهن دور ریزیم و همه چیز را دوباره بنگریم ...

مثل کودک که بدون یاری گرفتن از معلم شروع به کشف میکند ... یا کسی که بدون اینکه پیامبری آید و وحی از خدا گردد خوب و بد را تشخیص دهد ؛

جهان را بدون داشته ها باید دید ... 

برای همین هست که مولانا میگوید خویش را عریان کن از فضل و فضول ...

ولی اینکه میگویید بر چه اساس این عقاید را دارد راستش جواب تان را مولانا میتواند میگوید نه کس دیگر و تنها میتوانم بگویم که اگر غرق در چیزی شوی (برای این چیزی که من نمیدانم نامش باید چه باشد ) و این چیزی هم حتما نباید کاری کنی که پیدایش کنی چراکه در کنار همگان هست ، و به آن فکر کنی و مشغولش شوی ، کسی چه میداند شاید کسی چون مولانا شدید ... 

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۱۵ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۶:

نتوانستم جز از برای دوستی دست بر حاشیه نبرم؛ 

سالهای بسیاری با چندی دوست بودم و آنگاه که غم ها بر به راستی چیرگی نمود و طعم دردناک خستگی بر لبانم تشنگی افزود ، دوری از دوستان بر من چیره شد.

آن زمان دانستم که هیچ دوستی دوامی ندارد ... 

تنهایی در من خیمه کرده بود ...

به راستی انسان جز در تنهایی دوست را تشخیص ندهد ... 

ولی هیچ گاه نتوانی یافتن دوست حقیقی ... اگر هم یافتی تنها همو دوست تو خواهد ماند .

نظر من از دوست چندی ست تغییر یافته ...

سالهای بسیاری آدم در تنهایی به سر میبرد و غافل از آنکه شاید همین لحظه بعدی حقیقت به سر آید ...تشخیص حقیقت در گذر زمان سخت است ، حال آنکه اگر در این گذران عمر و ثانیه ها سختی ها به در خانه ات بنشیند ...

عمری در هوای دوست دم به دم نفس میکشم 

غافل از آنکه حیات من نه در دم زدن بل تنها به دلیل بودن اوست که ادامه میابد ...

 

در این عرصه اگر خوب نگاه کنیم دوستی ها راست نیست ...

همگان شبیه هم هستند و این همگان تنها به یک دلیل آن هم پیروی از جمعیت است که شبیه هم اند .

اگر دنیای آدمی در تشابه و یکسانی یکدیگر فرو رود بی گمان عشق و دوست داشتن از هم تمایز داده نخواهد گشت ... 

بیگمان عشق یک رنگ دارد ولی یار یک رنگ نیست..

 

تازمانی که آدمی خود واقعی خود نباشد چه انتظار که رنگ عشق با رنگ دوست داشتن ، رنگ دشمن با رنگ دوست جدا باشد ...

باید به رنگ خویشتن گشت تا رنگ آینه و آب را نگریست ...

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۱۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۴ - از خداوند ولی‌التوفیق در خواستن توفیق رعایت ادب در همه حالها و بیان کردن وخامت ضررهای بی‌ادبی:

پیش از اینها فکرم این بود که این شعر به نادانی و جهالت آدمی ختم میگردد ولی همین دیروز تفکرم تغییر کرد ... ؛

ناخودآگاه امروز که به دیروز فکر میکردم یاد این شعر افتادم ...

هرچند هنوز هم بر این عقیده هستم که این شعر به جهالت آدمی ربط دارد لیکن دیدم جهالت آدمی تنها به نیافتن حق و حقیقت و منکر گشتن حقیقت و خدا ختم نمیشود ؛ همین که عاقل باشی و به دیگری توهین کنی این خود یک جهالت محض هست ... 

اینکه اسم دین و پیامبر را یدک بکشیم و بی احترامی به دیگران کنیم نه تنها ابله بلکه یک کافری بیش نیستم ؛ 

بی احترامی به کسی که در کشورمان مهمان ما هستند و اگر ظلمی نبود در کشور خود به زندگی خود می‌پرداختند ...

جهالت این است که به کودکی ناسزا گویی ...

جهالت این است که با این ناسزا گفتن نه تنها آبروی خویش بلکه غرور کوچک آن بچه را در اجتماع لگد مال کنی ...

جهالت این است که آنقدر بی احترامی کنی و بدخویی کنی که آن کودک از همان سنین کوچکی این بی احترامی ها را برای خود عادت کند و هیچگاه شجاعت این نداشته باشد که از خود دفاعی کند ...که از آن همه تندخویی ها خود او نیز در آینده ای نه چندان دور کینه ها را در دل جمع کند و در انتظار زخم زدن باشد ...

کودکان هنگامی که بزرگ شدند و اگر بد شدند تربیت پدر و مادر نبود ... ذات او نبود ...خون نیاکان او نبود ... ابله بودن او نبود ...

گاهی آینده یک کودک در دستان ما هست ...

هرچند او را نمی‌شناسیم و تنها یک فرد هستیم که میگذریم ولی با همین سکوت خود در برابر ظلم خود نیز جاهلی هستیم ... ؛

دیروز پریشان بودم بی دلیل و وقتی آن صحنه را دیدم بیشتر از آنکه خسته تر شوم ناراحت گشتم ...غم و خستگی در وجودم خیمه کرد ...

اما حال که امروز به دیروز می‌نگرم و یاد این شعر افتادم تصمیم گرفتم که زین پس در برابر هیچ ظلمی تماشاگر نباشم ...

اگر اینگونه باشم با کسی که سر بریدن یک مظلوم را نگریسته و چیزی نمی‌گوید چه فرق دارم !؟

 

 

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۵۰ دربارهٔ شیخ بهایی » دیوان اشعار » مخمس:

آری بانو ...

همین هست ...

عشق هایی کز پی رنگی بود 

عشق نبود عاقبت ننگی بود ...

حقیقتا بی عشق وجود آدمی خوارترین ها بود ..‌.

باید به اصل خویشتن باز گشت ...به اصل محبت و عشقی که خدا از ابتدا در داخل قرار داد ... .

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۴۶ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۳:

سوشیانت ...

درست میگویید ...

از ما که حتی قدر  و ارزش بزرگان در قید حیات خود را و یا لااقل معاصر که روزی نه چندان دور آیندگان نامشان را چون سعدی بر زبان ها جاری میسازنند ، نمی‌دانیم چه انتظار میرود که از بزرگان پیشین خویش تندیسی نیک سازیم ... ؟!

من نیز چون شما افسوس میخورم که چرا با این همه فرهنگ غنی و تاریخ کهن و این همه شاعران بزرگ در پستی هستیم و حتی کوچکترین یادی نمیکنیم از سعدی و حافظ و ... ؟! ما که زورمان میاید یک دو بیتی از بابا طاهر بخوانیم و یا اشعار فردوسی را پوچ میدانیم ... ؟

و خارجی ها اشعار ترجمه شده را میخوانند و لذت برده و بهره میبرند ... ... 

آنگاه با این همه تفاسیر چه انتظار که فیلمی سازیم ؟!

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۵۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲:

در متن آهنگ همایون عزیز این بیت نیز هست 

یکی پهلوان بچه شیر دل ...

که خیلی زیبا این بخش رو خوندن ...

پیشنهاد میکنم اشعار فردوسی بزرگ رو با صدای همایون شجریان گوش کنید تو آلبوم ایشون ...فوق العاده زیبا هست ...

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:

گاهی جایی میرسیم که سخن از خود میگوییم ...

 

 

رمز این حروف در چه میبینی که میرانی سخن ؟

من خود ندانسته میدانم و قلم از خود میرانم ...

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۳۱ دربارهٔ شیخ بهایی » دیوان اشعار » مخمس:

بلی ...من با بانو شیرین موافق هستم ...

این حقیقتی ست کامل که اکثر ما اعمال به حج رفتن و نماز و ...را تنها برای رسیدن به بهشت میخواهیم حال غافل از آنکه خدا نه اعمال بل میت ها و دلها را قضاوت میکند ...

اما خب ...شاید همین بهشت بهانه شد که انسانی لااقل اعمال نیک به جای آورد نه بد ولی باز چه سود که جلوی همین قبله سجود آریم و در روبه روی همان خدا و همین قبله ظلم کنیم ... 

اینجاست فرق ما انسان ها ...

همه آنان که منکر اینها هستند تقوا را ترس نمی‌دانند ولی تقوا همان ترس هست ؛ اصلا اصل مهم خدای و بنده همین ترس از خدای هست ... اینکه در جهنم باشی نه در بهشت ...

بهشت با نماز خواندن به دست نمی‌آید ...

خدا را در نماز نبینیم ...اگر نماز میخوانیم و باز بدی میکنیم این نشان میدهد که هنوز خوب نیستیم و نماز مان هم پذیرفته نیست...تازمانی که دل را صفا ندهیم چگونه نیکی به جای آریم ؟!

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳۹:

بلی ... ؛همین طور است دوست عزیز ...عاشق که شوی دیگر در یک گوشه به سر نخواهی برد ...آوازه آن خاک ها خاک را طی میکند ...

نگارش این شعر به همین شیوه صحیح است ... همه واژگان ش نیز به جا و صحیح هست

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

دریا ...که اکثرا نماد بزرگی و خوفناکی ست ؛

ولی بر خلاف اینها دریا به پهنای بزرگی است پر از غم است ...

تنها کافی ست چشم ها را ببندیم و به سکوت عظیم دریا بنگریم ... 

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

همیشه حافظ را تحسین کرده ام و مبهوت او هستم ...

اما عجیب است که بین تمامی اشعار حافظ این غزل حافظ را هیچ گاه درک نکردم ؛ حاشیه ها را خواندم ولی هرچه میکنم هیچ کدام با شعر مطابقت ندارد ...

این غزل حافظ اولین غزل ایشان به نوبه ای مرا در بند پرس و جو انداخته ست ...

زیباس ...بسی زیبا ...از این غزل هرچه هم گفت کم است ولی درک نمیکنم ....

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۲۸ در پاسخ به Amin Chatrrouz دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:

امین دوست عزیز...

درود بر شما ...

حتما مطالعه خواهم کرد ...

ممنون که کمکی کردید ❤️

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۴۴ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷:

چه جالب ...

بانو غزل ؛ من نیز مثل شما خواندم ... خود من خوانش شکل دوم که بیان نمودید را می‌پسندم ولی خب به نرم اگر شعر رو از اول بخوانیم و به این بیت برسیم شکل اول آهنگین تر است البته نظر من است ... .

درود بر شما

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۴۰ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۵۸ - در هجو سید احمد کسروی:

توهین ها را بس کنیم ...نه به شاعر و نه به کسروی توهین نکنیم ...

نظری ندارم جز اینکه اگر آثار کسروی را خوانده باشید مشروطه و کتاب های سیاسی وی و آثاری که از حافظ و دیگر شاعران گفته بسیار بسیار خواندنی و زیبا هست...

سخنانی که از هر شاعری گفته چندان دور از حقیقت نیست ...بارها گفته ام و میگویم که همه شاعران هرچند بزرگ هستند حقیقتا ، اما کاملا راست نخواهند گفت ... 

مشکل این است که ما همه را کامل میبینیم ...

خود کسروی هم چندان راست نمی‌گوید ...

...

ولی راستی از نظر من در شعر نباید خصومت های خود با دیگری را آورد و مخصوصا شعر ها چون که تا اسم شعر میآید یاد لطافت و زیبایی می‌افتیم  ...هم کسروی و هم بهار هر دو بزرگ هستند هرچند همه عقاید شان درست نیست...

خب ...در هر صورت ح ارسنجانی عزیز ، به نظرم درست گفته اند :)

 

 

۱
۴
۵
۶
۷
۸
۲۱
sunny dark_mode