مهرداد در ۱۲ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۳۱ شهریور ۱۳۹۱، ساعت ۰۱:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶:
لطفا مصرع رو تصحیح کنید:
ای ز نظر گشته نهان ای همه را جان و جهان
شما به اشتباه نوشته اید:
از نظر گشته نهان ای همه را جان و جهان
حسن حمیدی در ۱۲ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۱، ساعت ۲۲:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰:
با سلام در مصراع دوم جای کلمه تعزیر باید کلمه تکویر باشد
ناشناس در ۱۲ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۱، ساعت ۱۹:۱۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۷:
شنیدن تمام اشعار بزرگان با صدای شجریان لطف دیگری دارد
پرویز حسین زاده در ۱۲ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۱، ساعت ۰۹:۲۴ دربارهٔ عطار » مظهرالعجایب » بخش ۱۶ - ***:
بسم الله الرحمن الرحیم
دو نکته مهم راجع به شیخ عزیز عطار و ماجرای این جانب در اتصال و ریاضت 4 سال در مجاورت بقعه شیخ و حرم امام رضا ع بسیار جالب و خواندنی
شیخ عطار در کودکی حدود 5 سالگی بشدت بیمار بودند در تب شدید میسوختند و طبیبان از معالجه ایشان عاجز شدند ( این اتفاق برای اینجانب در 3 ماهگی حادث شد )
شیخ میگوید شنیدم شیون و فغان از والده و اقوام برخواست دانستم مرده ام بعد از چند دقیقه نور بسیار شدیدی ظاهر شد و از میان ان نور چهره ای نمایان شد مردی نورانی به من گفت تو کاتب و ناشر اسرار ما خواهی بود گفتم شما کی هستید
گفت من علی هستم و تو عطار ما هستی - فریدالدین خردسال جان دوباره گرفت و زنده شد والده و اطرافیان در کمال تعجب شاهد این اعجاز و احیا بودند این مطالب توسط خود شیخ نقل شده / این جانب در 3 ماهگی بشدت بیمار شدم در سال 1346 شمسی به گفته والده تعداد زیادی از دکترها
از تشخیص و معالجه من عاجز بودند - 14 شب متوالی در این بیماری شبانه روز فریاد و گریه میکردم تمام پرشنل بیمارستان گریزان و ناراحت بودند بعد از 14 شبانه روز ناله و زاری و نخوابیدن - والده و داییهایم از پا افتاده بیهوش در خواب زنعموی مرحوم عزیزم در کنار من نیمه شب گفت دیدم بانویی نورانی با لباس سفید و کمربند و تسبیح ابی رنگ از در اطاق بیمارستان وارد شد / گفت فهمیدم که ایشان حضرت زهرا س است حضرت فرمود ناراحت نباشید او بهبود یافته و خواب است .
10 سال پیش من به نیشابور هجرت کردم و 3سال و اندی انجا بودم در جوار بقعه شیخ عطار و امام رضا ع در روزهای اول خادم شیخ عطار مرحوم سید ابوالحن دهنوی که از سال 1345 خادم بقعه شیخ بود من را امرانه مورد خطاب قرار داد از رفتنم جلوگیری کرد برایم جای ریخت و واقعه ای عجیب را ذکر کرد : گفت من از سال 1345 در بقعه شیخ عطار
خادم ایشان هستم در سال 1346 (سال تولد من)
همسرم بیمار شد و در نیشابور طبیب حاذقی نبود و در ان زمان وسایل نقلیه موتوری نبود من خیلی ناراحت و درمانده بودم در کنار بقعه نشسته بودم
ناگهان شیخ عطار ظاهر شد گفت ناراحت نباش همسرت را به مشهد ببر و درمان کن گفتم پول ندارم گفت مشکلت حل میشود فقط زایران من را تکریم کن و... گفت : برای شما یعنی من پیغامی دارم از شیخ / ایشان یعنی شیخ عطار گفتند با و ضو بخواب و من را بسیار یاد کن - قریب 4 سال در ان شهر بودم و به شب زنده داری و مطالعه کتابهای شیخ و ذکر و تحقیق و فراگیری علوم خفیع و تفسیر و تاویل قران مجید و ریاضت مشغول بودم - مرحوم دهنوی میگفت در ان سالها یونانیها در بقعه شیخ مشغول کار ساختن حیاط جدید بقعه و مرمت ان بودند - مهندس یونانی به من گفت چرا ناراحتی گفتم همسرم بیمار شده و من استطاعت مالی برای بردن او به مشهد ندارم / 70 تومن که در ان زمان پول زیادی بود به من داد و من همسرم را به مشهد بردم و معالجه کردم / اینجانب قبل از هجرت به استان خراسان کتابهای شیخ عطار و دیگر عرفا را در تهران خریده بودم و چند سال از امکانات انجمن حکمت و فلسفه ایران - کتابخانه و کلاسهای تفسیر فتوحات مکیه استاد اعوانی و استاد داوری اردکانی و سلسله سخنرانیهای انجمن استفاده میکردم / دیوان و جوهرالذات شیخ عطار را داشتم و چند اثر دیگر : مظهرالعجایب و ... را در نیشابور خریدم و تفحص و تعمق در انها و دیگر دواوین و اثار عرفا و مکاشفات شخصی و سیر و سلوک و شب زنده داریهای مستمر در تنهایی من را به اموری پنهان
راهنما و دلالت نمود که سرمایه من در شناخت و کشف علل و منشا حوادث مسایل و مباحث گوناگون شد / من جمله علوم تفسیر و تاویل قران و دواوین
عرفا و پیشینیان از ملل و مکاتب دیگر بلاد کتاب مظهرالعجایب و جوهرالذات یا جواهر از مهمترین اثار شیخ عطار محسوب میشود / شیخ عطار با اینکه از خانواده ای سنی مذهب بودند از معتقدان به مذهب تشیع بودند تقیه میکردند و ظاهر نمیکردند و کتاب مظهرالعجایب ایشان سالها بعد محفوظ از افات و ...
به چاپ رسید / شیخ بزرگ و قطب بی بدیل عرفان در دیدار با مولانا و پدرش در سن طفولیت کتاب اسرار نامه خود را به مولانای خردسال میدهد و ان داستان که خواندهاید و میدانید از شگفتیهای سر گذشت شیخ باید به حادثه شهادت ایشان توسط مغولها اشاره کنم / تا زمانیکه شیخ در سجاده به ذکر و توجه مشغول بودند مغولهل قادر به دیدن شهر نبودند تا اینکه عفریته ای در غالب یک زن با پافشاری و لجاجت خلوت شیخ را به هم میزند و از توجه و خلسه خارج میکنند انگاه مغول متوجه شهر میشوند / شیخ در حمله مغول اسیر میشود و بعد از مشاجره ای جالب بدست یک مغول شهید میشود / مغول سر شیخ را میبرد / بدن بی سر شیخ بر خواسته سر را زیر بغل گرفته میدود مغولها و مردم پشت سر شیخ میدوند و به محل کنونی بقعه شیخ رسیده همانجا میوفتد / قاتل شیخ اورا غسل و دفن میکند و تا اخر عمر خادم مدفن او میماند رحمه الله علیه
شیفته می در ۱۲ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۱، ساعت ۰۹:۰۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱:
بنظر من مصرع اول ، جان کلام شعر
رسته در ۱۲ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۱، ساعت ۰۶:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵:
بگیر طره مه چهرهای و قصه مخوان
که سعد و نحس ز تاثیر زهره و زحل است
صنایع بدیعی در این بیت.
1) مراعات نظیر ( یا تناسب) به کار رفته است:
بین طره ، مه چهره و زهره تناسب وجود دارد و یاد آور " شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان " و یا " یا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبین" امثال آن است که در دیوان حافظ فراوان است.
2) جناس وجود دارد: هجای اول در ز تاثیر، زهره ، زحل هم جنس هستند. سه بار ز در نیم بیت به کار رفته که خواندن آن گوش نواز می کند.
3) ایهام به کار رفته است : ایهامی که قدری پوشیده است، شاید هم امروزه پوشیده تر می نماید. کانون ایهام در زحل است . در احکام نجوم یعنی در طالع بینی زحل ستارۀ نحس است، این معنی را هر که با ادبیات فارسی سر و کار داشته باشد می داند ، همچنین درتمام طالع بینی ها غربی و زودیاک ها زحل نحس است .
ولی در هیأت افلاک نجومی زحل یا فلک هفتم بالاترین یا مرتفع ترین ستارۀ گردان می باشد که گردش آن قابل اندازه گیری بوده است. فلک هشتم ثوابت بوده است و آخرین فلک یعنی فلک نهم را فلک اثیر و یا فلک اطلس می گفته اند، و هر دوی آن ها قابل انداز گیری نبوده اند . پس در دانش آن زمان دورترین و بلندترین مثال قابل قیاس در فهم مردم آن روزگار بلندی زحل بوده است . شاعران پیش از حافظ این مفهوم را مکرر به کار برده اند، برای روشن شدن مطلب شاهد ها را جداگانه در پایین این مقاله آورده ام. حافظ بلندی طول طرۀ مه چهره را به بلندی زحل تشبیه کرده است ، البته این بلندی طرۀ یار پنهان است و همین است که ایهام را پوشیده و پنهان کرده است.
پس دو سوی ایهام در زحل نهفته است، از یک طرف زحل نحس است که در مصرع دوم به صراحت گفته شده است ولی این معنای ظاهری یا معنای اول یا معنای نزدیک ایهام است ، معنای دوم هنگامی به دست می آید که خواننده به معنای دور که منظور نظر شاعر است پی ببرد که قصۀ نحس و سعد را مخوان بلکه بلندی طرۀ مه چهره را دریاب. این معنا قوی تر خواهد شد اگر بدانیم که در ادبیات مغانی طرۀ یار پیچید ه است، سیاه است، تاریک است، طرار است، غدار است، مکار است، ناشناختنی است و با همۀ این صفت ها دوست داشتنی است و دل ربا است. پس معنای مورد نظر شاعر این است که این نحس و سعد عامیانه را کنار بگذار و عاشق این طرۀ عاشق کش بشو و صحبتی از سعد و نحس مکن و مرد و مردانه مشکلات راه را گردن بگذار.
شاهد ها از شاعران قبل از حافظ راجع به بلندی زحل را در ادامه بخوانید:
1) اسدی توسی:
تن و همتش را سرانجام برست
که آنجا که ساقش زحل را سرست
2) فردوسی:
که خرطوم او از هوا برترست
ز گردون مر او را زحل یاورست
به ایران و بابل نه کشت و درود
به چرخ زحل برشدی تیره دود
3) سنایی:
از همت عالیت سزد در همه وقتی
پای تو سر اوج زحل را شده گرزن
تا به از ماه بود در شرف قدر زحل
تا به از دیو در عمل و چهره پری
زحلش زیر پای کرده نثار
همّت و ذهن و حفظ و فکر و وقار
دست او تیغزن بر اوج زحل
هم مبرّز به علم بیم و امید
زحل از اوج خویش رخ بنمود
همچو گویی ز نقره زر اندود
4) فرخی سیستانی:
ایا سپهر برین مرکب ترا میدان
چنانکه نجم زحل هست مر ترا مرکب
5) منوچهری:
شاه محمود پدر ناصر دینش جد
وز سعود فلکی طالع او اسعد
قدرش اکلیل به فرق از گهر فرقد
جاهش آراسته بر اوج زحل مسند
6) ناصر خسرو:
اگر به دین حق اندر به راستی بروی
سرت ز تیره وحل برشود به چرخ زحل
7) سعدی:
به قدر هنر جست باید محل
بلندی و نحسی مکن چون زحل
فکر من چیست پیش همت او؟
نخل کوته بود به پای جبل
زحل و مشتری چنان نگرند
پایهٔ قدرت ای بزرگ محل
که یکی از زمین نگاه کند
به تأمل به مشتری و زحل
8) سلمان ساوجی (که هم عصر حافظ بوده است ):
در مرکز حضیض بماند چنان حقیر
از اوج تو فلک، که بر اوج فلک سها
بعد از هزار سال به بام زحل رسید
گر پاسبان ز بام تو سنگی کند رها
ای کارگزاران درت شمس و زحل،
در مملکت تو سایهای میر اجل
روزی مه رایت اگر آری سوی گردون
رایت بگشاید به مهی قلعه مینا
گر قلعه هفتم نسپارد به تو کیوان
صدبار فرود آری ازین قلعه زحل را
ای مصعد اعلای ملایک گه پرواز!
مرغ حرم فکر تو را مهبط ادنا
تا دلم در شکن زلف تو آرام گرفت
دیده من شده در خون دل خویشتن است
سر زلفت به قدم چهره مه میسپرد
گوییا نعل سم اسب وزیر زمن است
آن فلک قدر ملک مهر کواکب موکب
که زحل حزم و زحل عزم و عطارد فطن است
زحل از قدر تو آموخت بزرگی وشرف
این چنین ها کند آری اثر حسن جوار
خم طاقش همه با سقف فلک گردد جفت
لب بامش همه در گوش زحل گوید راز
پایه قدر تو بر فرق زحل زرین تاج
سایه چتر تو بر روی ظفر مشکین خال
زحل گر به بامش تواند رسید
ز شامش بود پاسبان تا به بام
ز سد ره ساز بنه نردبانی ا ر برسد
بدان رواق زحل را به نردبان برسان
ای فلک را روزو شب بر سایه یقصرت مسیر
وی زحل را سال ومه با هندوی بامت قرآن
از خروش کوس او گوش زحل بشکافته
وز غبار لشکرش چشم فلک حیران شده
اگر نه زحل بر فلک شب همه شب
کند بام قصر تو را پاسبانی
فرود آری از قلعه هفتمیناش
غلامی سیه را بجایش نشانی
پایه تخت تو بر فرق زحل زرین تاج
سایه چتر تو بر روی ظفر مشکین خال
به بالا آسمانش تا کمرگاه
زحل را از علوش دلو در چاه
خروش کره نای و گردش گرد
به گردون در زحل را کور و کر کرد
9) انوری:
چرخ با قدر بلندش داند
که برو اوج زحل تاوانست
از برای پاسبان قصر او یعنی زحل
در نه اقلیم فلک تا روز هر شب سور باد
آن به جاه و به هنر به ز فلک
وان به قدر و به شرف بر ز زحل
رایش فرو گشاده سراپردهٔ فلک
قدرش فرو شکسته کله گوشهٔ زحل
هر نماز دگری بر افق از قوس قزح
درگهی بینی افراشته تا اوج زحل
10) سیف فرغانی:
گر آسمان به مایه شود کمتر از زمین
ور از زحل به پایه شود برتر آفتاب،
11) مولوی:
بر آن بالا برد دل را که آن جا
سر نیزه زحل پستست هیهات
فلکی چو آسمانها که بدوست قصد جانها
که زحل نیارد آن جا که به زهره برستیزد
ضمیرت بس محل دارد قدم فوق زحل دارد
اگر چه اندر آب و گل فروشد پاش تا زانو
در هوای دستبوس او زحل
لیک خود را مینبیند از محل
ناشناس در ۱۲ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۱، ساعت ۰۶:۲۷ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ اشعار ترکی » خان ننه:
هرچه قدر خواستم تاآخربخانم نتوانستم..چون اشکهام اجازه ندادن
علی در ۱۲ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۱، ساعت ۰۱:۵۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۶ - بردن پادشاه آن طبیب را بر بیمار تا حال او را ببیند:
خوش تر آن باشد که حسن دلبران
گفته آید در حدیث دیگران
این بیت رو اینگونه هم شنیده ام ولی مرجع موثقی برای ارائه نجستم. صرفن جهت اطلاع عرض شد.
محمدرضا در ۱۲ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۱، ساعت ۲۲:۴۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵:
در جواب آقای "مسلم هاشمی"
معنای مصرع دوم بیت اول “نبود برسر آتش میسرم که نجوشم”
یعنی برام امکان نداشت عشقت رو پنهان کنم ، مثل دیگی که روی آتش باشه و براش امکان نداشته باشه که به جوش و خروش در نیاد
مصرع دوم بیت پنجم “که گر به پای در آیم به در برند به دوشم”
من رمیده دل آن به که در سماع نیایم ... که اگر با پا بیام ، از هوش خواهم رفت و من رو بروی دوش (شانه) به بیرون میبرند...
محسن در ۱۲ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۱، ساعت ۱۳:۳۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۸۳ - صفت بعضی اولیا کی راضیاند بهاحکام و لابه نکنند کی این حکم را بگردان:
با سلام
بنده فعلا به نسخه ای دسترسی ندارم
اما به گمانم:
در ابتدای بیت چهارم
از قضا
به جای
از رضا
باید جایگزین شود
در بین آخر نیز
حسن ظنی بر دل ایشان گشود
که نپوشند از عمی جامهٔ کبود
می بایست
عمی
به
غمی
تغییر یابد
با احترام
ارسلان زیازی در ۱۲ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۱، ساعت ۱۳:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵:
بیت پنجم میتواند تفسیر دیگری نیز داشته باشد که از کاربردِ ایهامی بس جالب و مهارتِ شعری ی بسیار ماهرانه و تو در تو حاکی است. بدین ترتیب: از آنجاییکه "زهره" هم به معنا ی ناهید، ستاره دوّم از خورشید است و هم به معنا ی ترک شدن؛ و نیز از آنجاییکه "زحل" هم به معنای "سترن"، ستاره ی ششم از خورشید است و هم به معنا ی دورماندن و افسردگی، بنابر این این بیت با اشاره به پیش بینی ی روحیات از تاثیرِ ِ ستارگان (کار بردِ ِ طالع بینی ی اسطرلاب) به این معنا اشارت دارد که چون افسردگی تو از دوری ی یار است، و نه افسانه ی تاثیرِ ِ ستارگان بر روحیاتِ انسانی، بنا بر این برو به دنبالِ ِ گرفتنِ ِ طرّه ی مهچهره یی و از افسانه بافتنِ تاثیر ستارگان دست بر دار.
احمد در ۱۲ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۱، ساعت ۲۱:۰۴ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » کنز الحقایق » بخش ۱۷ - در ذکر شیطان و لعنت کردن بر او:
خیلی عالیه
امیر کریمی در ۱۲ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۱، ساعت ۱۸:۵۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴:
سلام و سپاس
در مورد مصرع دوم بیت دوم باید عرض کنم که باید "تا یاد تو افتادم باشد"
حتی در اجرای موسیقی جلال ذوالفنون و شهرام ناظری هم "تا یاد تو افتادم" خوانده شده است
همچنین معنای "تا" در مصرع با معنی تر جلوه خواهد داشت
سپاس
CCX در ۱۲ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۱، ساعت ۱۸:۴۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲:
با سلام
بیت دوم که تلمیح به آیه ی شریف انعام 76 دارد
"لا احب افلین" باید به صورت "لا احب الافلین" نوشته شود
با تشکر
و...
آشنای دیرپا در ۱۲ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۱، ساعت ۰۹:۱۱ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » ابیات پراکندهٔ نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » تکه ۲۹:
این چند بیت از رابعه بنت کعب میباشد که عاشق غلام برادرش بکتاش شد و به این دلیل به دست برادرش کشته شد.
سعید سعدآبادی در ۱۲ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۱، ساعت ۰۸:۳۳ دربارهٔ عبید زاکانی » موش و گربه:
سایت بسیار مفیدی دارید متشکرم
حسین ط در ۱۲ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۱، ساعت ۰۰:۲۶ دربارهٔ قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۸ - در مدح یکی از علمای علّام و فضلای ذویالعزّ والاحترام گوید:
با درود
عنوان این فصیده این نمیباشد که در اینجا آمده: «در مدح یکی از علمای علّام...»
سؤال اینست که این «یکی از علمای علّام» اسمش چه بوده که شاعر ننوشته، در صورتی که دیگر قصائد به همراه نام و غیرو آمده. اگر این شخص دارا مقام بالایی بوده و وحی بر او نازل میشده که شخص عادیای نمیتواند باشد:
حامل اسرار وحی ایزدی
بر زمین از آسمان آمد پدید
به روشنی او را حامل اسرار وحی ایزدی میداند و همچنین:
فیض فیاضی ز دیوان ازل
بر که بر پیر و جوان آمد پدید
نور اشراقی ز خلاق زمن
بر چه بر اهل زمان آمد پدید
در دیوانی که من دارم و نسخهء چاپ اول آنست به سال 1237 و خوشبختانه از دستکاری نامردمان به دور مانده عنوان این قصیده جنین است:
« در مدح و منقبت حضرت قائم امام محمد مهدی صلواتالله علیهة
ممنون
محمد در ۱۲ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۱، ساعت ۲۳:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴:
سلام به نظرمن حافظ در بیت سه گفته که سرو در سایه درختان کوتاه قامت بهشتی نمیتونه قرار بگیره ومعشوق زمینی خودشو بسیار بالاترو زیباتراز بهشت ونعمتهای بهشتی میدونه
محمد در ۱۲ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۱، ساعت ۲۳:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴:
باسلام به نظرمن دربیت3منظورحافظ میتونه این باشه که سرو به دلیل قامت بلندش نمیتونه درسایه درخت سدره وطوبی که درختان کوتاه قامتی هستند قراربگیره پس درنتیجه میشه اینطور تفسیرکرد که حافظ بهشت موعودرو برای انسانی به بزرگی خودش حقیر میدونسته
میرعبدالحلیم واعظی در ۱۲ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۳۱ شهریور ۱۳۹۱، ساعت ۲۲:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵: