گنجور

حاشیه‌گذاری‌های پرویز حسین زاده

پرویز حسین زاده


پرویز حسین زاده در ‫۱۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۱، ساعت ۱۵:۴۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶۴:

2 نکته در باره ... نقل قول میکنم فهم و هضم ان با خواننده است البته واضح است بر اهل دل!
شمس الدین ملکداد تبریزی در " مقالات شمس" میگوید :
او (مولانا) میپندارد من اویم ولی من او نیستم !
مولانا در بیتی میگوید : اشارتی که نمودی به شمس
تبریزی نظر به جانب ما کن غفور و غفارم !؟
حافظ میگوید : لطیفه ایست نهانی کزو عشق خیزد !

 

پرویز حسین زاده در ‫۱۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۱، ساعت ۰۹:۲۴ دربارهٔ عطار » مظهرالعجایب » بخش ۱۶ - ***:

بسم الله الرحمن الرحیم
دو نکته مهم راجع به شیخ عزیز عطار و ماجرای این جانب در اتصال و ریاضت 4 سال در مجاورت بقعه شیخ و حرم امام رضا ع بسیار جالب و خواندنی
شیخ عطار در کودکی حدود 5 سالگی بشدت بیمار بودند در تب شدید میسوختند و طبیبان از معالجه ایشان عاجز شدند ( این اتفاق برای اینجانب در 3 ماهگی حادث شد )
شیخ میگوید شنیدم شیون و فغان از والده و اقوام برخواست دانستم مرده ام بعد از چند دقیقه نور بسیار شدیدی ظاهر شد و از میان ان نور چهره ای نمایان شد مردی نورانی به من گفت تو کاتب و ناشر اسرار ما خواهی بود گفتم شما کی هستید
گفت من علی هستم و تو عطار ما هستی - فریدالدین خردسال جان دوباره گرفت و زنده شد والده و اطرافیان در کمال تعجب شاهد این اعجاز و احیا بودند این مطالب توسط خود شیخ نقل شده / این جانب در 3 ماهگی بشدت بیمار شدم در سال 1346 شمسی به گفته والده تعداد زیادی از دکترها
از تشخیص و معالجه من عاجز بودند - 14 شب متوالی در این بیماری شبانه روز فریاد و گریه میکردم تمام پرشنل بیمارستان گریزان و ناراحت بودند بعد از 14 شبانه روز ناله و زاری و نخوابیدن - والده و داییهایم از پا افتاده بیهوش در خواب زنعموی مرحوم عزیزم در کنار من نیمه شب گفت دیدم بانویی نورانی با لباس سفید و کمربند و تسبیح ابی رنگ از در اطاق بیمارستان وارد شد / گفت فهمیدم که ایشان حضرت زهرا س است حضرت فرمود ناراحت نباشید او بهبود یافته و خواب است .
10 سال پیش من به نیشابور هجرت کردم و 3سال و اندی انجا بودم در جوار بقعه شیخ عطار و امام رضا ع در روزهای اول خادم شیخ عطار مرحوم سید ابوالحن دهنوی که از سال 1345 خادم بقعه شیخ بود من را امرانه مورد خطاب قرار داد از رفتنم جلوگیری کرد برایم جای ریخت و واقعه ای عجیب را ذکر کرد : گفت من از سال 1345 در بقعه شیخ عطار
خادم ایشان هستم در سال 1346 (سال تولد من)
همسرم بیمار شد و در نیشابور طبیب حاذقی نبود و در ان زمان وسایل نقلیه موتوری نبود من خیلی ناراحت و درمانده بودم در کنار بقعه نشسته بودم
ناگهان شیخ عطار ظاهر شد گفت ناراحت نباش همسرت را به مشهد ببر و درمان کن گفتم پول ندارم گفت مشکلت حل میشود فقط زایران من را تکریم کن و... گفت : برای شما یعنی من پیغامی دارم از شیخ / ایشان یعنی شیخ عطار گفتند با و ضو بخواب و من را بسیار یاد کن - قریب 4 سال در ان شهر بودم و به شب زنده داری و مطالعه کتابهای شیخ و ذکر و تحقیق و فراگیری علوم خفیع و تفسیر و تاویل قران مجید و ریاضت مشغول بودم - مرحوم دهنوی میگفت در ان سالها یونانیها در بقعه شیخ مشغول کار ساختن حیاط جدید بقعه و مرمت ان بودند - مهندس یونانی به من گفت چرا ناراحتی گفتم همسرم بیمار شده و من استطاعت مالی برای بردن او به مشهد ندارم / 70 تومن که در ان زمان پول زیادی بود به من داد و من همسرم را به مشهد بردم و معالجه کردم / اینجانب قبل از هجرت به استان خراسان کتابهای شیخ عطار و دیگر عرفا را در تهران خریده بودم و چند سال از امکانات انجمن حکمت و فلسفه ایران - کتابخانه و کلاسهای تفسیر فتوحات مکیه استاد اعوانی و استاد داوری اردکانی و سلسله سخنرانیهای انجمن استفاده میکردم / دیوان و جوهرالذات شیخ عطار را داشتم و چند اثر دیگر : مظهرالعجایب و ... را در نیشابور خریدم و تفحص و تعمق در انها و دیگر دواوین و اثار عرفا و مکاشفات شخصی و سیر و سلوک و شب زنده داریهای مستمر در تنهایی من را به اموری پنهان
راهنما و دلالت نمود که سرمایه من در شناخت و کشف علل و منشا حوادث مسایل و مباحث گوناگون شد / من جمله علوم تفسیر و تاویل قران و دواوین
عرفا و پیشینیان از ملل و مکاتب دیگر بلاد کتاب مظهرالعجایب و جوهرالذات یا جواهر از مهمترین اثار شیخ عطار محسوب میشود / شیخ عطار با اینکه از خانواده ای سنی مذهب بودند از معتقدان به مذهب تشیع بودند تقیه میکردند و ظاهر نمیکردند و کتاب مظهرالعجایب ایشان سالها بعد محفوظ از افات و ...
به چاپ رسید / شیخ بزرگ و قطب بی بدیل عرفان در دیدار با مولانا و پدرش در سن طفولیت کتاب اسرار نامه خود را به مولانای خردسال میدهد و ان داستان که خواندهاید و میدانید از شگفتیهای سر گذشت شیخ باید به حادثه شهادت ایشان توسط مغولها اشاره کنم / تا زمانیکه شیخ در سجاده به ذکر و توجه مشغول بودند مغولهل قادر به دیدن شهر نبودند تا اینکه عفریته ای در غالب یک زن با پافشاری و لجاجت خلوت شیخ را به هم میزند و از توجه و خلسه خارج میکنند انگاه مغول متوجه شهر میشوند / شیخ در حمله مغول اسیر میشود و بعد از مشاجره ای جالب بدست یک مغول شهید میشود / مغول سر شیخ را میبرد / بدن بی سر شیخ بر خواسته سر را زیر بغل گرفته میدود مغولها و مردم پشت سر شیخ میدوند و به محل کنونی بقعه شیخ رسیده همانجا میوفتد / قاتل شیخ اورا غسل و دفن میکند و تا اخر عمر خادم مدفن او میماند رحمه الله علیه

 

sunny dark_mode