گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

در مُحَرَّم اهلِ ری خود را دگرگون می‌کنند

از زمین آه و فغان را زیب گردون می‌کنند

گاه عریان گشته با زنجیر می‌کوبند پشت

گه کفن پوشیده فرق خویش پُرخون می‌کنند

گاه بگشوده گریبان‌، روز تا شب سینه را

در معابر با شرَقِّ دست‌، گلگون می‌کنند

گه به یاد تشنه‌کامانِ زمینِ کربلا

جویبار دیده را از گریه جیحون می‌کنند

وز دروغ گندهٔ «‌یا لَیتَنا کُنّا مَعَک‌»

شاهِ دین را کوک و زینب را جگرخون می‌کنند

صبح برجسته جنب تا ظهر می‌ریزند اشک

ظهر تا شب نوحه می‌خوانند و شب کون می‌کنند

خادمِ شِمرِ کنونی گشته وآنگه ناله‌ها

با دوصد لعنت‌، ز دست شِمرِ ملعون می‌کنند

بر یزید زنده می‌‎گویند، هردم صد مجیز

پس شماتت بر یزید مردهٔ دون می‌کنند

پیش ایشان صد عبیدالله سرپا، وین گروه

ناله از دست عبیداللهِ مدفون می‌کنند

حق گواه است ار محمد زنده گردد ور علی

هر دو را تسلیم نَوّابِ همایون می‌کنند

آید از دروازهٔ شمران اگر روزی حسین

شامش از دروازهٔ دولاب بیرون می‌کنند

حضرت عباس اگر آید پیِ یک جرعه آب

مَشکِ او را در دمِ دروازه وارون می‌کنند

قائمِ آلِ محمد، گر کند ناگه ظهور

کلّه‌اش داغون‌، به ضرب چوبِ قانون می‌کنند

گر علی‌اصغر بیاید بر درِ دکّانشان

در دو پول آن طفل را یک پول مغبون می‌کنند

ور علی‌اکبر بخواهد یاری از این کوفیان

روز پنهان گشته شب بر وی شبیخون می‌کنند

لیک اگر زین ناکسان خانم بخواهد ابن‌سعد

خانم ار پیدا نشد، دعوت ز خاتون می‌کنند

گر یزید مقتدر پا بر سر ایشان نهد

خاک پایش را به آب دیده معجون می‌کنند

ور بساید دستشان با دست اولاد علی

دست خود را شست‌وشو با سِدر و صابون می‌کنند

جمله مجنونند و لیلای وطن در دستِ غیر

هی لمیده صحبت از لیلی و مجنون می‌کنند

سندی شاهک برِ زُهّادشان پیغمبر است

هی نشسته لعن بر هارون و مأمون می‌کنند

خود اسیرانند در بند جفای ظالمان

بر اسیرانِ عرب این نوحه‌ها چون می‌کنند؟

تا خرند این قوم‌، رندان خرسواری می‌کنند

وین خران در زیر ایشان آه و زاری می‌کنند