گنجور

حاشیه‌ها

بهرام مشهور در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۳ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۳۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸ - رسیدن خواجه و قومش به ده و نادیده و ناشناخته آوردن روستایی ایشان را:

ای کاروان آهسته ران کارام جانم می رود
وان دل ( نه وآن دل ) که با خود داشتم با دلستانم می رود

مهدی کاظمی در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۳ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۳۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۳۸ - به سخن آمدن طفل درمیان آتش و تحریض کردن خلق را در افتادن بآتش:

اندر آی مادر ، اینجا من خوشم
گر چه در صورت میان آتشم
چشم بند است آتش از بهر حجاب
رحمت است این سر برآورده ز جیب
اندر آ مادر ، ببین برهان حق
تا ببینی عشرت خاصان حق
اندر آ و آب بین آتش مثال
از جهانی کآتش است آبش ، مثال
اندر آ، اسرار ابراهیم بین
کو در آتش یافت سرو و یاسمین
در این ابیات مولانا از زبان آن کودک تصویری از مراتب حیات انسانی و کمالی که فرد می‌تواند در پرتو پیروی از حق به دست آورد، عرضه می‌کند. کودک خطاب به مادر خود که به خاطر نجات او دچار تزلزل در ایمان شده است، می‌گوید: ظاهر آتش تو را دچار اشتباه نکند، به میان آتش بیا و ببین که من در اینجا حالم خوب است. این آتش در‌واقع‌، رحمتی است که سر از گریبان ( جیب ) غیب برآورده ولی ظاهرش به شکل آتش است تا آنان که در حجاب غفلت هستند، واقعیت آن را تشخیص ندهند. ای مادر ! به میان آتش بیا تا برهان حق و کامرانی و خوشی بندگان خاص خداوند را مشاهده ‌کنی. به میان آتش بیا تا ببینی این چیزی که تو ظاهرا آتش می‌بینی در واقع، آبی است که ظاهرش مانند آتش است و این خود مثالی از جهان مادی و دنیایی است که هر چه در آن ظاهرا مثل آب خوب و گوارا است، در‌واقع‌، مثل آتش سوزاننده است. یعنی، امور آن عالم برخلاف این عالم است و کسی که معرفت پیدا کند، چشم دلش گشوده می‌شود و واقعیات را آن گونه که هستند می‌بیند نه آن گونه که به ظاهر می‌نمایند. در ادامه ، مولانا از زبان کودک به قصه حضرت ابراهیم در قرآن اشاره می‌کند که چگونه آتش بر او سرد شد و به گلستان تبدیل شد.

روفیا در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۵۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲:

با ابراز تاسف خدمتتان بگویم که حاشیه 37 مربوط به رباعی 11 و حاشیه 38 مربوط به رباعی دیگری بود که در آن خیام به گونه ای اعتراض میکرد که حال که سرنوشتم از پیش مقدر شده معنای پرسش و جزا و پاداش چیست !
روزی که اینهارا درج میکردم گنجور کمی رنجور بود و هر سه حاشیه را در این صفحه ثبت کرد !!

روفیا در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:

سپاسگزارم زهرا جان
من این را راستی نمی دانستم .
بر من منت نهادید .

شجاع الدین شقاقی در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۸:

مَرکب ِ صبر
جامانده و افتاده ام از مَرکب ِ صبرم
بی مَرکبم و دور شده کوکب ِ بَدرم
ای مَرکب ِ من بیا به امداد ِ دلم
با صبر و به طاقتی رَسَم بر لب ِ قبرم

reza در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۳۷ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۹ - حالا چرا:

بادرود به روان پاک سلطان شعر پارسی استادشهریاروسلام براستاد فرزانه جناب اقای شبروکه باادله منصفانه به دفاع از حقوق شهریار شعر فارسی پرداخته و درسایه معرفت ودانش مرا در بهت وحیرت فروبرده است اگر امروز حافظ لسان الغیب در قید حیات می بودبه شاگردی چون شهریار افتخار میکرد ضمنا ار سایربزرگان ادب شناس هم خواهش میکنم که به اسطوره های ادب فارسی بی ادبی نکنند که این جفای نا
بخشودنی می باشد انهم به خداوند نظم فارسی چون فردوسی بزرگ که برای اعتلای زبان پارسی خون دلها خورده است

شجاع الدین شقاقی در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲:

وو

ناصر در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷:

دوستان گرامی سلام
البته هر کسی حق دارد از اشعار خواجه شیراز آن طور که میل دارد استفاده نماید و شاید یکی از دلایل محبوبیت و مقبولیت عام این حافظ قران و این عارف شوریده همین باشد.
اما من قویا باور دارم که اشاره حافظ در این غزل واقعه جان سوز عاشورا است و وصف حالات عاشقانه و عارفانه حضرت امام حسین ع که می شود به ابیات دوم و سوم این غزل شورانگیز اشاره نمود. اما بیت آخر که در آن حافظ به صراحت اعلام می نماید که برای آن حوری سرشت اشک از چشمانش جاری است و برای وی گریه می کند
چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت شیوه جنات تجری تحتهالانهار داشت
اما در مورد مذهب مولانا نیز جای بحث و گفتگو این جا نیست ولی ابیات روشنی دارد که واقعا درخور تامل هستند

ابی در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۵۳ دربارهٔ شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳ - نقطه خال تو:

واقعا این شعر یکی از اشعار عاشقانه ی قوی و زیباییست که خوندم و رحمنت خپروردگار به روح بزرگ این مرد

رضا در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۳:

اگر گئیدیر قارینداش‌ یوقسا یاووز
ازوزن یولدا سنه بودور قیلاووز
چوبانی برک توت، قورتلار اؤکوشدور
ائشیت مندن قاراگؤزوم، قارا قوز
اگر تاتسان، اگر رومسان، اگر تورک
زبان بیزبانان را بیاموز
...

Amor در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۰۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۲:

دراین جهان بسی گشتم تک و تنها
عاقبت دراین دیارغربت
پیدانمودن مرایک خانواده …... مهاجر
دست بردن بر لغتناه من
ازکوته نظری و دزدی پاک کردن نوشته های من
صفحه های سپید جای گرفتن در میان لغتنامه من
چنان دروحشت و رفتار گرفتار بودند
غافل شدن که نامشان ثبت است بر لغتنامه من
ونمی توانستند بدانند
صبر و سکوت هست ساختار لغات لغتنامه من
مراکاری در این دیار غربت نبود
بجای تک تکه ساعت
فقط
لغت جایگزین کردم
ssss
دراین شورحال خیانت در امانت
دراین دیار غربت
خیام پدیدارگشت و بگرفت دستم و گفت
xxxx
ناکرده گنه در این جهان کیس بگو
وآن کس که گنه نکرد چون زیست بگو
من بد کنم و تو بد مکافات کنی
پس فرق میان من و تو چیست بگو!

کمال در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۰۶ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۲:

دوبیتی زیبای است

برگی از کتابی بینام در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

بگو تیمور نتوانی بگیری شهرِ دارا را
که بر یک زخم می بخشند شهرِ بی مدارا را
بکن دلجوییِ خواجه که می بازی معلا را
"اگر آن ترکْ،شیرازی به دست آرد،دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را"
به ساقی حد زدند اینجا،چنین نفرت نخواهی یافت
به رکن اباد هرگز رکنیَ از همت نخواهی یافت
دگر دروازه ای بر کشورِ حکمت نخواهی یافت
"بده ساقی میِ باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را"
چنین مستیم مست از تلخیِ زهرِ در این مشروب
از این انگور پیرِ رخ فریبایی که شد محبوب
ز دستِ لختیانِ در نقابِ چادری محجوب
"فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را"
خط و خال و لعاب و رنگ در دنیا چنین تعنی است
جمال عشقِ ما پشت نقاب یار بی معنی ست
زمانی که جهان پست است،دنیا بی فریبا نیست
"ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را"
چو دهقانی که گل را در زمستان کاشت دانستم
ز چشم یوسفت که صد زلیخا داشت دانستم
چنان رازی که از دل پرده ای برداشت دانستم
"من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده ی عصمت برون آرد زلیخا را"
لبت لعل است و اسرارِ سخن را بی صدا گویم
شکر ریزِ لبت تلخ است و از شیرین کجا گویم
دگر در گوشِ کر دشنامِ بیهوده چرا گویم
"اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ می‌زیبد لب لعل شکرخا را"
به گوشِ ما ازان گفتند و خود از ان خبر دارند
از ان کفری که پروازی ز سودایش به سر دارند
بگو حافظ نصیحت را که اینان گوش کر دارند
"نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را"
("حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را")

"غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را"
"وحیدسحرخیز"

شجاع الدین شقاقی در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲:

من آمده ام
1- من آمده ام ، ولی نه با رآی ِ خودم
درگاه ِ خدا دیدم و جا پای ِ خودم
2- صف بود و منوّر تن و دروازه ی نور
همخانه ی خود دیدم و هم جای ِ خودم
3- می پُرسی از این دیده ی دل ، کِی دیدی؟
خوابی بُد و گفتمی به رویای ِ خودم
4- بیدارم و بی توبه نشستم ، بر ِ دوست
در دل شده عاشق ِ آقای ِ خودم
5- حالیست مرا پیش ِ خدا ، نگو که بازآ
خود هستم و دلبر و تمنّای ِ خودم

یوسف در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۲۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰۶:

سوی لبش هر آنک شد زخم خورد ز پیش و پس
زانک حوالی عسل نیش زنان بود مگس
هرکس به سمت لب تو و به بوسه پیش بیاد، از هر طرف کلی زخم میخوره، چونکه زنبور هرکی رو که به کندوش نزدیک بشه، نیش میزنه
هرکس به طمع هوس به عشق نزدیک بشه کلی شکنجه خواهد شد و زخم خواهد خورد چرا که عشق موضوعی نیست که برای چشیدن طعم بهش نزدیک شد!
روی ویست گلستان مار بود در او نهان
جعد ویست همچو شب مجمع دزد و هر عسس
صورت او به زیبایی گلستان می ماند، اما ماری در او نهفته است، گیسوان او به سیاهی شب است که هم دزد هم پاسبان هر دو در او مشغول به کار هستند.
درسته چهره ی یارت خیلی زیباست اما خطر های فراوانی توش پنهانه، هیچ زیبایی بدون خطر و دردسر نیست، باید حواست باشه که با چی می خوای مواجه بشی و چرا میخوای وارد این وادی بشی
بی‌تو جهان چه فن زند بی‌تو چگونه تن زند
جان و جهان غلام تو جان و جهان تویی و بس
جهان بدون تو چه حقه یا کلکی می تونه به آدم بزنه، چطور می تونه ساکت بمونه، هم دنیا هم نفس های تو، در خدمت تو هستن،بودن تو برابر هست با داشتن جان و جهان در آن واحد (با بودن تو کنارم، مالک همه چیز خواهم شد)
شمس تو معنوی بود آن نه که منطوی بود
صد مه و آفتاب را نور توست مقتبس
خورشید و گرمای تو از عالم معناست نه از این خورشیدی که همه جا رو رشن کرده، روشنایی که تو داری از صدتا نور مهتاب و خورشید بالاتره و برتره.
ذره به ذره طمع‌ها صف زده پیش خوان تو
سجده کنان و دم زنان بهر امید هر نفس
غذاها و مزه های فراوان با اشتیاق و اختیار خود به سوی سفره ای که تو داری سرازیر می شوند چرا که لیاقت میخواد بر سر سفره ی تو بودن!
دست چنین چنین کند لطف که من چنان دهم
آنچ بهار می‌دهد از دم خود به خار و خس
بخشندگی که دستان تو داره، به مانند سخاوتی هست که بهار داره در بخشیدن به زمین، خارها و انواع گیاهان
خاک که نور می‌خورد نقره و زر نبات او
خاک که آب می‌خورد ماش شدست یا عدس
خاکی که غذایش نور باشد، از او طلا و نقره می روید، و خاکی که با آب تغذیه شود از او ماش و عدس به عمل میاد. (کنایه از انسانهایی ست که به جانشان نور می تابد، و آنها رو به کیمیا تبدیل میکند اما انسانی که فقط با طعام زمینی تغذیه می کند فقط زاد و ولد می کنند! )
چند بترسی ای دل از نقش خود و خیال خود
چند گریز می‌کنی بازنگر که نیست کس
تا کی می خواهی از خودت و افکار و خیالات درونت فرار کنی، یکبار می بینی که هیچ کس دیگه ای پشت سرت نیست. (دیگه وقت مرگت فرا رسیده و تو همه ی عمر از حقیقت گریزان بودی)

حجت در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸:

درمورد بیت آخر بنده به تریب دیگری هم مشاهده کرده ام.
دی حریفی گفت حافظ میخورد پنهان شراب
ای رفیق من گناه آن به که پنهانی بود
اما درمورد این بیت مصاحبه ای از دکتر سروش شنیده ام. ایشان حافظ را کسی میداند که درد جامعه را به خوبی درک کرده است و مرتبه گناهان را به خوبی میداند از این رو تزویر و ریا را گناه سنگین و نابخشودنی میداند در حالیکه در جامعه بسیار ساده از کنار آن میگذرند و از طرف دیگر گناهانی چون شرابخواری پنهانی را گناه بزرگی دانسته و فرد خاطی را مستحق حد شرعی میدانند. در چنین شرایطی حافظ ریاکاران را به شرابخوری در خلوت دعوت میکند که هم از نظر شرعی گناه کوچکتری است و هم مستی صداقت میآورد و فرد را از تزویر که در مقام شرک به خداست دور میکند.
میفرماید:
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر میکنند

شجاع الدین شقاقی در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶:

استاد
1-آن روز که در دامن ِ عشق افتادم
عاشق شدم و ، عشق شُدش استادم
2-استاد ، نگو که در کمین ِ دل ِ من
خوابی بنمود و ، دل شُدش بنیادم
3-بنیاد نمودم دل و ، در دامن ِ عشق
دل پیر شد و ، جمله شُدش اوتادم
4-اوتاد نمودم دل و استاد شدم
ناطق شدم و نُطق شُدش نوزادم
5-دل ناطق و یک حامله از لطف ِ خدا
این خطبه ی من ، ز دل شُدش آزادم
6-استاد که در مکتب ِ خود راهم داد
بر پای ِ دلم ، چنین شُدش افتادم
7-بنیادم و اوتاد ، استادمی ای عشق
معشوق بیا ، به وصل ِ خود کن یادم

ناشناس در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶:

استاد
1-آن روز که در دامن ِ عشق افتادم
عاشق شدم و ، عشق شُدش استادم
2-استاد ، نگو که در کمین ِ دل ِ من
خوابی بنمود و ، دل شُدش بنیادم
3-بنیاد نمودم دل و ، در دامن ِ عشق
دل پیر شد و ، جمله شُدش اوتادم
4-اوتاد نمودم دل و استاد شدم
ناطق شدم و نُطق شُدش نوزادم
5-دل ناطق و یک حامله از لطف ِ خدا
این خطبه ی من ، ز دل شُدش آزادم
6-استاد که در مکتب ِ خود راهم داد
بر پای ِ دلم ، چنین شُدش افتادم
7-بنیادم و اوتاد ، استادمی ای عشق
معشوق بیا ، به وصل ِ خود کن یادم

ناشناس در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۵۹ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ اشعار ترکی » تورکون دیلی:

اگر چه در خاک هستم ولی روزی مانند گلی بیرون ایم و
به سمت اسمان خواهم رفت.

ایلیا در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۲۹:

دوستان شاید بعضی با نسبت دادن این شعر به حضرت مولانا مشکل داشته باشند اما با مراجعه به کلیات شنس تمام این ابهامات برداشته می شوند.کلیات شمس تبریزی غزلیات و قصاید (به قلم استاد فروزانفر) صفحه ی 1188 غزل شماره ی 3211

۱
۴۱۴۹
۴۱۵۰
۴۱۵۱
۴۱۵۲
۴۱۵۳
۵۵۴۶