گنجور

حاشیه‌ها

دوست در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۰۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰ - بیان آنک کشتن و زهر دادن مرد زرگر به اشارت الهی بود نه به هوای نفس و تأمّل فاسد:

باسلام
دوستان گرامی این یک قصه است و لزومی ندارد که قصه به قتل نفس ختم شود و برای آن توجیه آورده شود . قصه میتوانست به اینجا ختم نشود بنابراین شاعر در پی توجیه قتل نفس بواسطه تصمیم الهی بودن نیست بلکه منظور شاعر این است که نفس اماره نباید بواسطه دستور خودش کشته شود که این همانا دوباره زنده کردن نفس اماره در کالبدی دیگر است که میتواند یک کالبد به ظاهر معنوی باشد بلکه باید بطور خالص برای خدا باشد و مقدمات آن هم رسیدگی آگاهانه و با هدف به تمایلات نفسانی است . دوستتان دارم

تنها در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۵۱ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱ - یکشب با قمر:

ای کور شود چشم تو ناحق که حق اینجاست
آن فاتح آفاق به شمشیر همینجاست
آن عارف وارسته و آن حافظ ثانی
الحق که همینجاو همینجاو همینجاست.
مخاطب.....

Behrouz در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸:

وثاق /vosāq/
معنی
1. اتاق؛ خانه: ◻︎ دوش سرمست آمدم به وثاق / با حریفی همه وفا و وفاق (انوری: 269).
2. خیمه؛ سراپرده.
3. مسکن؛ منزل.
فرهنگ فارسی عمید

جواد در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۵۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۳۷ - حکایت مارگیر کی اژدهای فسرده را مرده پنداشت در ریسمانهاش پیچید و آورد به بغداد:

باسلام
مولوی این بیت را قشنگ بیان کرده
نفس اژردهاست او کی مرده است
از غم بی آتی افسرده است
یعنی نفس مثل اژدهایی است، خیال نکن مرده است. اگر میبینی افسرده و یخ زده است،چون موقعیتی گیر نیاورده و هنوز به آن آفتاب نخورده ( یعنی آن حرارتهای لذتهای دنیا،ریاست طلبی ها،شهوتها و غضبها و… ) و اینها هنوز نفس را تحریک نکرده است.
ولی این بیت مولوی کمی اشکال دارد:
اژدها را دار در برف فراق
هین مکش او را به خورشید عراق
چون این بیت میگوید:
آنرا در برف نگهدار و همراه خودت نیار، نگذار آفتاب تعلقات و چیزهای دنیا را ببیند.
در واقع نفس خودت را دور کن، همانطور یک گوشه ای باشد.
این به تعبیر شهید مطری یعنی تقوا گریزی که برای مبتدیها خوب است و الا باید این را توصیه کرد که نفس خود را طوری توبیت کن که اگر در خورشید عراق آمد و اگر تعلقات خودش را نشان داد و خواست تحریک کند، این نفس در آنجا وحشی گری نکند و رام باشد.

مسلم خورشیدوند در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۵:۳۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۱:

نظر به نجاست سگ و حماقت خر، منظور شیخ اجل، ادای جان مطلب است که انصافا درک مفهوم را لذیذ و آسان میکند. و باید به اصل خریت و نجاست توجه کرد نه مصادیق

محمد محمدیان در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۴:۰۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۴:

سلام حضور شما دوست داران ادب پارسی
بیست و دو سال است معلمم و در کلاس های درس با دانش آموزان سرو کله می زنم و از روش های مختلف تدریس استفاده نموده ام و با مبانی روان شناسی کودک نیز آشنایی مختصری دارم پیام بزرگوارانی که در این باره نظر داده بودند را نیز خواندم نکته مهمی که در این باره گفته نشده بود دلسوزی معلم بود با تجربه ای که در این باره دارم اگر معلم دلسوز باشد و عقده های خود را بر سر دانش آموزان خالی نکند و از روی دلسوزی دانش آموزان را تنبیه کند نتیجه خوب و بهتری از عملکرد خود به دست می آورد-نتجه عملکرد معلم دومی را اکنون در نظام آموزش و پرورش کشور شاهدش هستیم دانش آموزان پر ادعا مصرف کننده لوس و ناسازگار با دوستان و حرف نشنو و کم سواد و...

مصطفی در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۱:

دوستانی که سعی کرده اند که این غزل را عارفانه تلقی و تفسیر کنند، به خطا رفته اند. روشن است که این غزل، مدیحه ای طنازانه است. و مثلا مقصود از پادشاه همان شاه منصور است و اصطلاحات و استعارات متداول صوفیانه و عارفانه در راستای غنی تر و حتی طنازانه کردن مدیحه به کار گرفته شده است.

لیلی رابربند در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۴۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱ - تمامت کتاب الموطد الکریم:

رهگذر عزیز
فرق اب دریا و اب جیحون اینه که اب جیحون قابل شرب هستش ولی اب دریا رو حتی نمیشه چشید کافیه بچشی و تشنه تر هم بشوی پس هپین انتظار از حضرت مولانا میرود که تفاوت اب دریا و جیحون را بدانند و درست از اب جیحون استفاده کنند
بااحترام این فقط نظر حقیر بود

امیر در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۷:۲۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸:

مرتضی برجسته خواننده قدیمی هم در اولین آلبومش این شعر را خوانده، ولی اسم آهنگش را نمیدانم. البته و صد البته که استاد شجریان خیلی خیلی بهتر آن را اجرا کرده.

مزدک در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۲:۲۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲:

8
بنده هر دو را میبینم و دوست دارم.
در ضمن حماقت را در هر لباسی تشخیص میدهم.اگر زمان بگذارد.
دوست دارم به دوش بکشم شما تک تکتان را تا از این طرف به جهان بنگرید.
ازین طرف سیمای شخص و آثار صنع یکیست.
آنجا که حماقت نیست.

amiri در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۲:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱:

شما هم بعد رادیو چهرازی اینجا اومدین ؟؟)

مزدک در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۲:۰۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵:

دورود بر تو ما را همه شب نمیبره خواب
جایی که شما ایستاده‌ای قله های صعب تفکر است.مطمین هستم افراد زیادی به این درجه از تحلیل روابط اجتماعی و اختلاف فرهنگی تاریخی نمی رسند.
امید وارم روزی قریب و نه غریب اکثریت همچون شمایی ببینند.
ولی خودت را نزن. حزن این دانش شما را بس.

مزدک در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۱:۱۲ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳ - اشک شوق:

دوست عزیز بعید است از شما بعید است.

مزدک در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۱:۰۹ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰ - کنج فنا:

کمال ذوق و هنر شهریار در معنی است
تو پیش و پس کن لفظی، کجا توانی یافت

.. در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۲۲:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸۷:

در صید چون درآید!
بس جان که او رباید..

بهنام در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۲۲:۳۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸:

امان از دل زینب

پویآن در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۰:

و در پاسخ به انتقادهای بی روا شده به حافظ عزیز دوست من..
بندگیم ناخوش ز بردگیت مقنوع مغموم باشد
پیغامبرانتم بوی سوز مشعوفشان شفاعت نباشد
قضات کن لکم حکام ولی الدین اخطا فزودند مرا
که سخن سخت اکید به طور جد نباش آبشتد
نه رنگ دانه ای نبشتن به شرط عاریت دلاله
پیچ واپیچ شکن در شکن بیضوی مستدیر مد آورد
هنر بدبدک بخواند و راه زلق نامحرم ست
نبست و ببست خاکسار خاک برسری راجلد
نصبش دوزخ ست طالق بر خود چنان انداید
مجهود نطقش منفود ست چنین دود اندودد
طالعم دست آموز میمون و رخت تبارک ست
ژیان ست خوش شگون بدغمگن همایون خشمگند
گویند مضمون گنه بود و خجل و نبود عبود
و آن مأخوذ منجوق دوز رجز ملبوس زمر^د
سپید رنگش که ورد بیرون ز دهان آن دود
باطنش و لباسش سیاه گل منگولی درورد
ندهم گر وگرم دهم موس موس بودنم آبشتند
ندهم گر
وگرم دهم!
موس موس بودنم.. آبشتند..

پویآن در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۰:

و در ادامه..
خراب شوم جان آن که طریقتش بوی بد منیت
نتوان بتوان ایزد گروید تابزن منهی ناخس آشتم دمر
روحم خوار باد که دگران را ازلش و مزیتش اذیت
حضرتم مردار و احدالناس پی نگاهشان چندش در نظر
هیچ نزدیک مده به خودت راه و دور که نصبم وقیحت
وقاحت، حقیقتم باشد گر دنباله یابد جاه به زور و زر
و اصفاتم اب پاشند منی و تپاندنش زغراش خصیلت
که دمی مرتبتم کثاف و مرئوس عبودیتش تق و لق عر عر

پویآن در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۰:

در پاسخ به حافظ عزیز..
سر سپردم به نوا.. خویشتن، هالو را
چون به صد جود.. بخستم، دل مالامال را
مر مرامم به درشتان.. تنم، تژ تندید
کین احوالم به شخانه.. مشخ شخ تمدید
تار تنم، روحم را.. سیاه جامه تنیده
خزان، کفر دمیده.. زبان، لامه دریده
ندیدن حرم وصفم را.. وصل سودای مرا
دیده ی خوشه مرا.. تیره ی مستوره مرا
آنم اگر راز بود.. به درگاه تو محرم نبود
گر پیش خدا هم.. خویش آوند مقرب نبود
مستم بود.. جنونم بود.. ی گیج بی قید و بند
سرم نبود.. سردم بود.. وجود موجودم دد
آخرین صف ز گدایان تنم.. ماتم نیست
خود نبودم ز جدا از آنان.. جانم آدم نیست
که این سیه جامگیم.. نافه ام نیست
بختم تیره است.. اخبارم دلگشا نیست

Behrouz در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۱۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶:

در قرآن هدایت فقط مختص خداوند است. برای مثال در سوره فاتحه از خداوند میخواهیم ما را هدایت نماید: اهدنا صراط المستقیم و در جای جای آن به پیامبر خطاب میشود که تو تنها بشارت دهنده و بیم دهنده هستی و هدایت از آن خداوند است. پس عقل جزیی یا فلسفه کوچکتر از آن است که ادعای هدایت داشته باشد. مقولاتی همچون فرقان، حکمت، نور، هدایت، سکینه، عزت، کوثر، رحمت، فضل، صبر ...از سوی خداوند به بندگان اعطا میگردد که تطابق فراونی با مفهوم فرهمندی در اشعار فردوسی و حکمت اشراقی ایران باستان دارد. در این غزل (غزل شمارهٔ 176) مولانا به صراحت فسلفی را بیماری غلبه روح حیوانی میداند که یاوه گوست و افکار دیگران را طوطی وار تکرار میکند و باید رو به قبله دراز شود تا شاید از انوار شمس الدین بهره مند گردد. تنها راه بهرمندی از این نوع حکمت نیاز بردن به درگاه بی نیاز است. نور در قرآن بصورت مفرد آمده و ظلمات یا تاریکی همواره جمع است چراکه مصادیق گمراهی و طاغوت بسیارند. اما نور تنها یکی است و از آن خداوند است.

۱
۲۳۰۳
۲۳۰۴
۲۳۰۵
۲۳۰۶
۲۳۰۷
۵۵۲۵