گنجور

حاشیه‌گذاری‌های جهن یزداد

جهن یزداد

پارسیدان و دوستدار زبان پارسی دری


جهن یزداد در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۲۹ در پاسخ به nabavar دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۴ - در رثای شهید بلخی:

سپاس شوربختانه  دهخدا هم همینگونه که فرمودید گفته و نگاه نکرده اند که در بیت بالایی قافیه مدیش از دادن است و نمیشود دگر در بیتی دگر دوباره دادن را   بیاورد و بگوید مدیش و دیش - پس دیش به  هیچ روی نمیتواند  دادن باشد  -  دادن - دهیش  را نمیتوان  به گونه دیش گفت  در مدیش به فضل م  شده ان را بگویید مدیش - که خود بدهیش و ندهیش را  بدیش و مدیش گوییم اما نمیتوان گفت دیش -  در وجه امر هیچ نیاز ب نیست اما اگر چیزی بدان افزوده  شود یا دگرگونی بخواهی دهیش بایذ   از ب یاری بچویی - چوون بدیش -
باری - در اینجا به هیچ روی نمتواند  دوباره  بدیش  اید چون مدیش  گفته شده -  و بیت چیز دیگریست

خویش ،بیگانه گردد از پی سود
خواهی ان روز ، مزد کمتر دیش 
-
انر روز = روز دیگر ان روز شمار - خواهی ان روز = پیروزی  و به روززی ان روز را خواهی  کمتر  به مزذ لندیش -  من پیشتر چند ساعت بسیار دقیق با اوردن  واژه هایی  چون انداخت و پرداخت - و   انداخت  اندوخت و  انچه از این دست است   اوردم و در نمونه های بسیاری با توضیح  نشان دادم که چگونه  در  انداخت و  پرداخت   پر و ان پیش وندند  و پیشوند ان در وازه ها چه کاری را انجام میداده -و بی ان چگونه است  شوربختانه  چندین ساعت  کوششم پیش از درج ان با لغزش کوچکی  بر باد رفت و  اکنون بسیار  خسته ام و نمیتوانم انرا باز بنویسم  - تا زمانی - باری  دیش در هر دو سروده   رودگی - دیش بچم اندیش است

شگفتا دهخدا هیچ نیندیشیده که  اگر این گونه بگوییم که  گفته پریشان میشود

خواهی انروز مزد کمتر ده /(مزد کمتر به او بده ) چگونه با مزد مردمان کمتر دادن  در روز شمار پیروز باشی ؟ -کسی که مزد مردم را نمیدهد  دوزخیست  نه پیروز روز شمار - - خویش خویشاوندانند و نه خویشتن - -

خویش، بیگانه گردد از پی سود
 خواهی ان روز،  مزد کمتر دیش

خواهی ان روز شمار پیروز باشی  کمتر به مزد اندیش

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۵۶ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۰۵ - در عذر بدمستی خویش:

ای کاش برای سایت کاری کنیم من در پاسخ دوستمان یک مقاله پژ.هشی در چهار ساعت کار انججام دادم  واژه پایانی نوشتم امدم نگاهی کنم و پس بفرسم  یک ذره دستم روی صفحه موسم لغزلندم صفحه عوض شد و عرچه نوشتم سوخت - این بار نخست نیست -  اکنون همین را در صفحه عوض شده نوشتم   - ای کاش کاری برای این کنید بار نخست نیست - درست است که گاهی  سخن کوتاهی و یا شاید چرت بنویسیم اما  پاره ای از ما که اینجا  بسیار میاییم   و گاهی بسیار مینویسیم و و اینجآ برایمان گرامیست   بسیار این بلا سرمان میاید که  پس از رنج بسیار  پیش از  فرستادن با گشتن صفحه همه  رنجمان بر باد میرود گاهی هم  می فرستیم و  پیام میاید که خطا شد و ان نوشته از میان میرود -  خدایی  چندین بار بوده من  هشت ساعت یک چیز را نوشته ام  و بسیار نوشته خوبی بوده  پیش از درج  با یک لغزش کوچک همه رنجمان میسوزد - این هم که نمیشود کپی پیست بگیری   خود مصیبتی است  بوژیه در نوشته بلند میخواهی چیزی  پس و پسش کنی نمیشود باید از نو بنویسی  و پاک کنی   بیشترین  گشتن صفحه ها  برای همین چیزها  پدید میاید و رنجمان را  میسوزاند -
دست کم ای کاش میشد از نوشته خودت کپی بگیری  - پیش از  فرستادن را میگویم  - من چند شب پیش ذیل رفتن فریدون به جنگ ضحاک در شاهنامه چیزی  نوشتم  دوستی همه ان بیتها را پیشتر نوشته  بود و تنها  یاره ای چیزهاش درست  نبود باید توضیخ میدادم  اما باید همه بیتها را  دوباره مینوشتم  پس و پیشی را درست میکردم   چون نمیشود کپی پیست کرد مجبور بودم بنشینم همه بیتها را بنویسم   -  و من ان را خوب حفظ نبودم و باید میرفتم از روی شاهنامه جلالی مطلق می اوردم   هی یک بیت را ببنم بیایم نیم مصرع بنویسم هی یادم رود بروم باز ببنیم و یاز بیایم بنویسم  (میدانید که باید دقیق اورد  چیزی  نادرست ننویسم  -  این ستم است اگر میشد کپی پیست کرد دست کم در  اصل بیتها نوشتن  وقت نمی گرفت  خسته نمیشدی که سپس کمتر لغزش انجام میشد که  همه  نوشته ات پاک شود -  یکی یکی بیارم و توضیح بدم که چرا این باید باشد و چرا این نباید باشد و نشستمم همه را نوشتم  چند ساعت شد   عاقبت  نشد بفرستمش  و همه رنجم بر اب شد - دوباره  همان  را ناچار مجبور  شدم چندین ساعت بنشینم بنویسم -
همین نوشته  امروز که هفت هشت ساعت وقتم گرفت و پاک شد ذیل  شعر رودکی   کاروان شهید رفت از پیش بود  درباره دو واژه  اگیش و دیش  بود  بویژه درباره وازه دیش  که    با عنان سرووده رودکی  میشود نشان داد که  نمیتواند  دادن باشد چون  پیشتر در بیت بالا قافیه مدیش داری - اما برای نشان دادن     معنی ان   چندین واژه میاوردی و نشان  میدادی تا  سخن پیدا شود - خوب من همه اینها را به بدختی اوردم و نوشتم اخر بر هواشد  - شاید پاره ای بگویند  اگر پژوهش است جای دگر بنویس پس بیار  کپی پیست کن  -  نمیشود چون نمیان کپی پیست کرد - سپس اینکه  پزوهشی هست اما  من تنها در پاسخ دوستان و یا درباره هر سروده ای که خواندم  و اشتباهی و یا نکته ای دیدم مینویسم -  و تنها اینجا به کار میاید-  من تشنه نوشتن نیستم  تنها میخواهم  کاری برای گنجینه کرده باشم  همه چیز را همگان دانند  نوشته های  فراوانی  که ذیل اینجا امده  پاره ایش  بسیار سودمند است چیزها که نزد استادان و دانشگاه نیاموختم اینجا  اموختم   میشود سالهایدگر که ما نباشیم  جمع انها پژوهشی بزرگ درباره  فردوسی و دگر شاعرات بلشد پژوهشی که هیچ گاه جای دگر نمیشد چون  این را همگان به فراغای  دل نوشته اند =بارب خدا کند این را بخوانید و کاری شود - خدا کند این همه نوشتم بتوان درجش کرد

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۰۱ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قطعات و ابیات بازماندهٔ قصاید » شمارهٔ ۱۷ - نیز او راست:

باز گردید و بیامد بمن اندر نگرید
 گفت فرمان خداوند مرا چیست  دگر
بروم یا نروم عید کنم یا نکنم
کیش بر بندم یا باز کنم پیش کمر

 چه نرم و زیبا و رسا و شیوا - فرخی را هرچه میخوانم  سیر نمیشوم افسوس که بروزگار جوانی رفته ای کاش بیش مانده بود و از ازو بیش مانده بود

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۵۴ در پاسخ به کاروان دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قطعات و ابیات بازماندهٔ قصاید » شمارهٔ ۱۷ - نیز او راست:

دانستم که باید غالیه بر سر و رو کرد و برون رفت بدر باشد امد بنویسم دیدم شما این نوشته اید .بیگمان اینگونه  است 

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۳۸ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۷ - نیز در مدح خواجه ابوعلی حسنک وزیر گوید:

من قیاس از سیستان گویم که ان شهر منست
وز پی خویشان ز شهر خویشتن دارم خبر
 شهر من شهر بزرگست و زمین نامدار
مردمان شهر من در شیر مردی نامور

جانم

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۵۵ دربارهٔ وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۱۵ - گفتار در آغاز داستان و چگونگی عشق:


دگر انجا که معشوق جفاکیش
ببنند نوگلی با بلبل خویش
در شعر پارسی وفا از عاشق و جفا از معشوق است وانچه یاردلدار را ناز است دلشده  را نیاز است - عاشق دریا تشنه است  و دلبر گوهر اب دار -چشمه آبست و انرا راه نیست
وربود بیدل از ان اگاه نیست
چشمه رخشان از ان سو ابریز
اتش  از ابش بدین سو گشته تیز
می نماید ان درخشان اب را
تا کشد لب تشنه بیتاب را
  چونکه دلبر  شیوه ناز اورد
  تشنه  بر ابش برد باز اورد
نی دهد ابی گلویت را به تیغ
نی ستاند از گلو تیغ دریغ
تشنه لب دارد لب تیغش ز خون
تا تری سویت نگردد رهنمون
یاد لبهای  تو ای لب تشنه تیغ
داغها بر دل نهاده بی دریغ
ای  ابان تشنه  شمشیر یار
تا کیم خون در رگ و من شرمسار
چون خیارم بخش کن  ای   تیغ تیز
تا خورم بر تیغه تیز تو لیز


 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۶:۰۲ در پاسخ به حمیدرضا پیرمرادیان دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۰۲ - امیر شجاعی شاعر در قدح انوری گفته:

هشداریم که  قضای اسمانی و بلایش از پیش  نشانه رفته است و خویش  همه چیز میداند و انوری را نیک میشناسد و راه خانه اش نیک میشناسد  به زمین نارسیده  میگوید خانه انوری کحا باشد (این برای دانستن نیست  بلا و قضا همیشگی بر انوری میاید  یکبار هم که  برای کس دیگری نازل شده بودچون نزدیک زمین میرسد با خود میگوید  حانه انوری  کجا باشد -گفتن خانه انوری کحا باشد   از سر نا دانستن نیست از سر ریشخند  است

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۵:۰۵ در پاسخ به تضمینی دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۹۴ - در نصیحت نفس:

هردو از انوریست و  در این سروده نیز  همانگونه که بدرستی گفتید  دو بزرگ را کنار هم مینهد تا سرودن را بد گوید و فرزانگی  را بستاید  نه انکه  از فردوسی یا شهنامه  بد گغته باشد و دانشنامه پورسینا را جز به شاه نامه ها شاهنامه فردوسی نتوان سنجید و کس نگوید خور از چراغ روشن فروزان تر است و  روی دلدار بخورشید جهانتاب سنجند و گویند

ای انکه از هزار خور و مه فراتری
پیدا نه ای بدیده و گویی برابری
خورشید اگر تو روی نپوشی فزورود
 گوید دو افتاب نگنجد بکشوری 
.گرچه گمان ان دارم که  آفتاب خرد  و  بینش فرزانه توس  و نامه  جهان افروزش نه  کم از دانش پورسیناست و اگر این درمان دل بیمارست ان جان  جان آفرین  و جانپرور دل هشیارست . همانگونه است که نویسنده خردمند عرب  حاجظ گفته است : انکس که خواهد از تابش خرد و فرزانگی ، جان و دل  افروغد  و شناخت و دانش را در بلندترین جایگاهش  بیند و زان بهره برد پس  بنگرد به شاهنامه  ایرانیان که  اینست  خردنامه  پارسیان  و گنجخانه  دانش و بینش و فرزانگی و اندیشه  و خرد ورزی  و بهره وری

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۲۵ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۱۴ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۵:

سر تسلیم تا ننهد ببالین پر تیرش
وای وای چه میکند این بیدل  بی جان و سر

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۲۵ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۳:۱۰ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۱۶ - حکایت:

بهل/پهل واژه ای پارسی است  و پیوندی  با  بحل  عربی ندارد

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۲۵ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۳:۰۸ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۴:

من او را  بهل /پهل کردم  پهل واژی پارسی است

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۲۵ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۲:۱۱ در پاسخ به مهدی کمالی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۸:

فروهشته از مشک تا پای موی
به کردار حور بهشتیش روی
این بالایی از فردوسی نیست  زیرا  افزوده ای است سست و بیخود است و واژه حور نیز  وازه فردوسی نیست -  کسی که این بیت را ساخت و به شاهنامه افزوده اندک خرد بوده    چرا که میگوید
خرامان بیامد یکی نیکخواه
سوی مهتر امد بسان پری
نهانی بیامختش افسونگری
کسی که به سوی فریدون امده سروشی ایزدیست که برای  اموختن فریدون امده  فردوسی میگوید  سوی مهتر امد بسان پری  -(چرا بسان  پری امده ؟ )  برای انکه نهانی  به فریدون افسونگری بیاموزد )  از نخست میگوید چو شب تیره تر شد نیکخواهی بسان پری  در نهان  نزد فریدون امد تا او را افسونگری بیاموزد ( در تیرگی شب و به نهانی امده  از ان رو فردوسی میگوید بسان پری  امده -  پری واری او نه از زیبایی که از نهانی امدنش است )
اسیبگر نادان   با دیدن واژه پری   مغز ناپخته  و نری زنبارگیش   بسوی   حور بهشتی   انگیخته شده   و سروش ایزدی را  گمان  حور بهشتی دیده و بیتی بدان سستی  ساخته و به سخن  استوار  فردوسی افزوده ک - شگفتا که کسانی  که  خود را شاهنامه شناس میخوانند چنین   بیتهای سست را  نمیبینند (یا شاید میبینند تنها چون واژه ای عربی دارد گمان میکنند  چون واژه عربی  دارد پس  باید از فردوسی باشد (چرا که در گمان انان  همه زبانهای  جهان هرچه تواننسته اند  واژه عربی را به زبان خود چپانده اند -و فردوسی هم چون فرزانه و دانشمند بوده  پس وازگان عربی را  چون نقل و شکلات   در استین داشته ) 
میبینیم که ان بیت در این سروده نمی گنجد و   انرا یکبار به پری  مانند کرده است - ان نیز  بدان امده است و نه بدو امده  که دوبار امدن بدو از شیوایی و رسایی دور است  -
شد از شادمانی رخش ارغوان
که تن را جوان دید و بختش جوان  - بختش جوان و نه دولت  -
  در بند  برادر سبک   هردو بروخاستند واژه  سبک نمی گنجد و اهنگ سروده را  ناهماهنگ میکند مگر انکه بگوییم برادر سبک هردو برخاستند که این نیز درست نیست  برادران  بر او خاستند (براو خاستند  =علیه او خاستند )

فریدون به خورشید بر برد سر
 کمر تنگ بستنش به کین پدر
برون رفت شادان به خرداد روز
 به نیک اختر و سال گیتی فروز
سپاه انجمن شد به درگاه اوی
 به ابر اندر امد سر  گاه اوی
به پیلان گردون کش و گاومیش
 سپه را همی توشه بردند پیش
کیانوش و برمایه بر دست شاه
 چو کهتر برادر ورا نیکخواه
رسیدند بر تازیانی نوند
به جایی که یزدان پرستان بوند
پس امد بدان جای نیکان فرود
فرستاد نزدیک ایشان درود
 چو شب تیره تر شد از ان جایگاه
 خرامان بیامد یکی نیکخواه
سوی مهتر امد بسان پری
 نهانی بیامختش افسونگری
کجا بندهارا بداند کلید
گشاده  به افسون کند ناپدید
فریدون بذانست کان ایزدیست
 نه  از راه بیکار و دست بدیست
سروشی  بدان امده از بهشت
که تا بازگوید بدو خوب و زشت
شد از شادمانی رخش ارغوان
 که  تن را جوان دید و بختش جوان
خورشها بیاراست خوالیگرش
یکی پاک خوان  ازدر مهترش
چو شد نوش خورده شناب امدش
 گران شد سرش رای خواب امدش
چو ان ایزدی رفتن و کار اوی  
بدیدند و ان بخت بیدار اوی
برادرش هردو براو خاستند
تبه کردنش را بیاراستند
به پایان کُه شاه خفته به ناز
شده یک زمان از شب تیره باز
یکی سنگ بود از بر برز کوه
برادرش هر دو نهان از گروه
دویدند بر کوه و کندند سنگ
بدان تا بکوبد سرش  بیدرنگ
وزان کوه غلتان فروگاشتند
مران خفته را کشته پنداشتند
به فرمان یزدان سر خفته مرد
خروشیدن سنگ بیدار کرد
به افسون همان سنگ برجای خویش
 ببست و نجنبید ان سنگ بیش
همانگه کمر بست و اندر کشید
نکرد ان سخن را بر ایشان پدید
به اروند رود اندر اورد روی
 چنان چون بود مرد دیهیم جوی
اگر پهلوانی ندانی زبان
 بتازی تو اروند را دجله خوان
بیامد به نزدیک اروند رود
فرستاد زی  رودبانان درود
که کشتی و زورق هم اندر شتاب
گذارید یکسر بدین سوی اب
میاورد کشتی نگهبان رود
نیامد به گفت فریدون فرود
چنین  داد پاسخ که شاه جهان
جزین گفت با من سخن در نهان
که مگذار یک پشه را تا نخست
جوازی نیابی و مهری درست
فریدون چو بشنید شد خشمناک
از ان ژرف دریا نیامدش باک
به تندی میان کیانی ببست
بر ان باره شیردل بر نشست
سرش تیز شد کینه و جنگ را
 به اب اندر افکند گلرنگ را
ببستند یارانش یکسر کمر
همیدون به دریا نهادند سر
بدان باد پایان با افرین
 به اب اندرون  تر بکردند زین
به خشکی رسیدند سر کینه جوی
به بیت المقدس نهادند روی
که بر پهلوانی زبان راندند
 همی کنگ دژ هوختش خواندند
بتازی کنون خانه پاک خوان
 براورده ایوان ضحاک دان


 به پایان که به پایه کوه  -نباید هرچه را امروزی تر است درست شمرد
آنچه اوردم  با یاری شاهنامه ژول مول و مسکو و جلال خالقی مطلق  و کاوش در شاهنامه است  به گمان من تنها واژه عربی امده در این سرود که شاید از فردوسی باشد  واژه جوازی است  میبینیم که فردوسی  واژه دجله و بیت المقدس را  نیز به پارسی  برمیگرداند  و نام پارسی  انرا میگوید و  نام عربی ان را نیز به پارسی بر میگرداند و انرا خانه  پاک میخواند چگونه اینچنین کسی  ان همه واژگان  عربی در ان بیتهای سست گفته باشد -  سخن فردوسی انچنان استوار  و رسا و شیواست که هر  بیتی دگر در ان رسوا میشود
-
شوربختانه  اسیبگران بسیار ستمگرانه به شاهنامه  دست یازیده اند  در همین سروده کوتاه میبینیم که  با  گنجاندن چندن بیت سست چند واژه عربی نیز به شاهنامه افزوده اند  واژه  حور خبر  در دوبیت  افزودنی امده و  واژه  دولت  و  ذره   جای دو واژه دگر   در دوبیت از فردوسی گذاشته اند  - فردوسی بیگمان هیچ دشمنی با عربی نداشته  و از هر کینه و تنگ چشمی به دور است  با این همه او کار خویش را میشناخت و میدانست که   سرودن شاهنامه باید به  زبان پارسی  باشد او با واژگان عربی دشمنی ندارد گاهی  برخی از وازگانش را به کار میبرد  مگر واژگانی که  به کار میبرد واژگانی اندک  اند 
همچنین بیت   برافراشته کاویانی درفش  همایون همان خسروانی درفش  نیز  بیتی سست  و دور از سخن فردوسی  است و  در اینجا کاربردی ندارد -

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۲۵ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۳۶ در پاسخ به مهدی کمالی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۸:

سپاس از نوشته تان . مگر ای کاش این همه  واژگان را که  با نشانه زیر نوشته اید  جای سخن دارد - در پارسی  میتوان گفت که  اوای زیر  هیچ جایی ندارد - در دبیره میخی هخامنشی  که واجها با اوای ان نوشته شده  همه  واجها  زبر دارند و  هفت واج  با  پیش (ضمه)   است  و تنها چهار حرف ج د م و  اوای زیر میگرفتند  از انجا که  در پارسی باستان و پهلوی  ج د جای هم مینشستند و م و نیز جای هم مینشستند میتوان گفت  تنها دو حرف   انهم بسیار اندک زیر میگرفتند یعنی میتوان گفت که در پارسی  هخامنشی صدای  زیر جز به  شمار انگشتشمار نمی امده  - (در دبیره میخی پارسی  حروغ با صدا می امدند  نمونه سه حرف  دَ دُ دِ  بود  بجز دِ تنها سه حرف  جِ وِ مِِ  صدای زیر داشتند و این چهار حرف هم بسیار کم کاربرد بودند .  دگر حروف به هیچ روی صدای  زیر نمیگرفتند  -
در پارسی پهلوی و دری نیز  صدای کسره  نبود و نشان ان اینست که  در نوشته های سده های  نخستین  اسلامی تا سده پنج و شش صاحب  و ناصر را صاحَب و ناصَر میگفتند و در شعر پارسی سبک خراسانی و اذربایجانی  اینها را   قافیه  شب  و سر کرده اند -
بسیاری واژدر این دو سه دهه  کوشش فروانی برای زیر نهادن بر واژگان پارسی میشود  با انکه من خود به یاد دارم که  ان واژگان را  همگان با  زبر میگفتند مانند واژه یک خانه پروانه نامه مه -اکنون این واژگان را وانهیم  واژگانی چون واژه هند نیز در پارسی با  زبر گفته میشد و این فردوسی بزرگ که هند را با پرند  اورده
گر از کابل و زابل و مای و هند
شود روی گیتی
چو سگسا
جهان پر درفش و زمین پر پرند
و کسی نگوید این ضرورت شعری است که قانون شعر را نیک میدانیم و فردوسی را نیک میشناسیم  و سخن کوتاه کنم که در پارسی باستان نیز هند را هَیدوش  میگفتند  زیر دادن به واژه هند و سند از زبان عربی امده و در پارسی  با زبر بوده  و فردوسی سند را نیز با  زبر  اورده و هم قافیه کرده - زه   مه مهتر که کهتر از    چند واژه ای که در این چند دهه بسیار شگفت اور  به زیر ان نشانه زیر مینهند با اینکه فردوسی و سخنوران بزرگ  انرا با شه و اگه و ره   و تبه هم قافیه کرده اند وانگهی  نام مهین  و مهستی   گواه دگری است  همچنین که مه را ماه  نیز گویند  و پیداست  که  صدای کشیده  در ماه  نشان از زبر در مه دارد همچنین میدانیم که مه را مس  و که را کس  نیز میگفتند و این واژه مسمغان  است  که همه انرا مَسمغان گویند و تا کنون در بسیاری جاهای ایران مس و کس گقتند رواج دارد  نزد  زرتشتیان  و نزد سمنانیان  و   نزد بلوچان  مس کس و  مستر و  کستر  جای مه  و که و کهتر و کهتر گفته میشود و در سمنان  مسین و کسین گویند  و زرتشتیان یزد نیز مس و کس گویند  شوربختانه میبینم که به تازگیها  از سوی دانشگاهیان  واژگان دهند و نهند و نهان  و جهان را نیز با  زیر (کسره) میگویند  زبر داشتن دهند از  دادن پیداست  و برای نهان و جهان  را نیز سخنوران بزرگ با شهان و  مهان   و اگهان   قافیه کرده اند - من میبینم که زیر نهان و فریدون  زیر نهاده اید     دست کم اینست که  این واژگان را هیچ نشانی ننهید تا هرکس به خواست خود بخواند  -  شما رنگ مشکی را چه میگویید بیدمشک را چه  میگویید ؟ از روزگار کهن مشک و پشک  میگفتند  و هیچکس مشک نمیگفت برای گفتن مشک با پیش  هیچ  پشتوانه دانشیک نیست   ما خود نیز هشتن  و هل را  با زیر میگوییم  اما هم در نوشته های پارسی دری دیده ام که انرا با گشت و دشت اورده اند و هم بسیاری از ایرانیان انرا هَشتن  و هل گویند  (درباره هشتن و هل  سخنی ندارم  و ما در خانواده خود انرا هِشتن  و هِل میگوییم )

از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامَه
انی رایت دهرا من هجرک القیامه
حافظ
 وازگانی چچون خانه و اشیانه و خامه و جامه در پهلوی  خانگ و اشیانگ و خامگ و جامگ بودند   چون گ را نگفتند  همچنان  واپسین واج صدا دار میماند  و از انجا که  نمیشد انرا جام و خام   نوشت    امدند یک  حرف ا که صدای کشیده فتحه است  بر سر ان افزودند  (چون خانا خاما جاما ) و  انرا گرد  و نیمه کردند  که نیم  صدای بلند  صدای کوتاه  میشود   چون ا را  برگردانی   و نیمه کنی فتحه شود    خانه جامه    خامه شد و این که پایان است   حرف ه نیست   ا  خمیده   و  صدای فتحه است  - در واژه امل نیز چون ل را انداختند  آمُ میشود انرا امو نوشتند و این  نام رود امو است و نباید انرا امو  بر اهنگ اهو خواند - مانند تو  که  تُ است  -
گستاخی مرا ببخشید  - این روده درازی نه از سر خویش نمایاندن که از سر دلسوزی به زبان پارسی بود . یادممان نرود که این زبان را  به هزار خون دل به ما رسانده اند نباید انرا  به پندار لهجه پایتخت  اسیب رساند

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۳۲ دربارهٔ یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۲۲ - به آقا محمد ابراهیم دائی فرخ خان به خراسان نگاشته شده:

گویی جز واژه غمان  هیچ واژه بیگانه ای ندارد مصرع و شعر  را در نوشته های کهن برای پیدا شدن مینوشتند و از نوشته به شمار نمی اید .  نباید در نوشته ویراستاری شده اورد قلاوز و ترکمان و  میرزاعبدالحسین و نواب  نامست  .

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۰۲ در پاسخ به مژده دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۲:

فردوسی نیک میدانسته و نام  شاهان اشکانی را جدا از شاهان باستانی اورده  فردوسی سخن بیخود نمیزده  زمان ما  مردم  یک کتاب نمیخوانند  تا نام گیو و گودرز و ارش و میلاد دیدند میگویند همینها بوده خوب همینها را که فردوسی در بخش اشکانی یاد کرده و پهلوانان جدااگانه بودند .

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۵۹ در پاسخ به بهروز دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۲:

شما گویی شاهنامه را نخواندید شاهنامه از یونان  نام میبرد  زمان فردوسی یونان را  نیز روم می نامیدند . و همه نیز یونان را میشناختند . فردوسی شاهنامه  از  پیش نوشته را سروده و هرچه بوده اورده - درباره اشکانیان نیز به راه  گذشتگان رفته  اشکانیان اگرچه  زمان بسیاری بودند  اما پیوسته تنها بخشی از ایران را داشتند . شاهنامه تنها شاهانی را یاد میکند که بر همه ایران بزرگ فرمانروایی کردند  -از شاهان  هخامنشی نیز یاد کرده اردشیر درازدست  و  دارا که همان داریوش است -
وانگهی اگرچه هخامنشیان در شاهنامه انگونه که باید  در شاهنامه نیامده با این همه نام کورش و داریوش و سکاها بسیار دقیق در نوشته های تاریخی پارسی امده  داریوش را داریوش نامیدند و   شاهی  کورش را ۲۳ سال دانسته اند که درست است  سرچ کنید  بیش از هفده نوشته عربی و فارسی نام کورش و داریوش بزرگ را اورده اند

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۲۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۹:

جهان را به شمشیر گریان کند
بر اتش یکی گور بریان کند

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۲۴ در پاسخ به فرزند دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۹:

هرجا باره اش (اسبش) را بتازاند و باره  اش را در خوی و اب و عرق اندازد  جگر مردمان و دلاوران از ترس او خشک خواهد شد

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۱۵ در پاسخ به كاوه دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیخسرو شصت سال بود » بخش ۳:

همه  بهر خود درفشی داشتند و درفش همگانی درفش کاویانی بود

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۵۶ دربارهٔ قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در مدح ابوالحسن علی لشگری:

قطران از بزرگترین سخنوران ایران است سبک او زبانش  روانی سخنش  بر همه ایندگانش کارگر افتاده - سخنوران آذربایجان و پهله سه کسند  قطران نظامی خاقانی

 

۱
۱۹
۲۰
۲۱
۲۲
۲۳
۴۱
sunny dark_mode