گنجور

حاشیه‌گذاری‌های جهن یزداد

جهن یزداد

پارسیدان و دوستدار زبان پارسی دری


جهن یزداد در ‫۷ روز قبل، شنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۰۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۲۳ - پیدا شدن شاپور:

بنام ایزد را در جایی که برای شگفتی میگویند  سر هم مینویسند

 نسب گویی بنامیزد ز جمشید

 

جهن یزداد در ‫۱۱ روز قبل، سه‌شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۲۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۱۲:

نام کسی که  شهزاده جهرم و یاور اردشیر است در کارنامه اردشیربابکان بباک و بواک است و نه سباک

 

 

جهن یزداد در ‫۱۱ روز قبل، سه‌شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۵۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۱۱:

نام ان بباک است

 

جهن یزداد در ‫۱۵ روز قبل، جمعه ۲۲ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۸:

گوشه یکی از پهلوی نوشت های شیراز  این بیت  را بیادگار نوشته اند که گویا ان زمان چون ضرب المثلی فراگیر بوده

 هر بی بن و سرْش ، سر نشا کرد
گربه‌ش کر شیر نر نشا کرد

-
گربه کار شیر نر نشایدش کردن
سر=سرور
 نشا=نشاید
 کر=کار

 

جهن یزداد در ‫۱۵ روز قبل، جمعه ۲۲ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۲۲ در پاسخ به عباسی-فسا @abbasi2153 دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۸:

موی قرار گرفته بالای صورت از چشم تا گوش دگر چیست ؟
هرجای تن را بپارسی نامیست  صدغ را بپارسی گیژه  گویند گیژه را به عربی شقیقه  نیز گویند

هنگام بهار گاه کوچ است
 جز مهر تو هرچه هست پوچ است
 ان موی سیاه گیژه اش بین
 پیچیده بسان شاخ قوچ است
-
بنازم موی گیژه ات ای مه نو
 که شاخ قوچ جنگی داده ای تو
-
بموی گیژه اش سلمی دلم برد
- بموی گیژه گه دل برد سلمی
-دلم برده است سلمی به موی گیژه گاهش
-
به گیژه اش برده فوادی
روانم میزند هر روز دادی
نگارا بر دل بیدل ببخشای
بپیشم آ علی رغم الاعادی
حبیبا در غم سودای عشقت
 توکل کرده بر رب العبادی
اگر از عشق سلمایم کنی نهی
تو اول  باید آن  رخ نیکوا  دی(د)




 زند فریاد جانم به هر شام و پگاهش

 

جهن یزداد در ‫۱۵ روز قبل، جمعه ۲۲ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۴۲ در پاسخ به محمد دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۸:

در سروده حافظ و پهلوی شیراز (که در سرودده های بسیاری از سخنوران مانده چون دیوان پس ناصر ،شاه داعی، و بسیاری دگر) غر برابر گر است  غرت برابر گرت  و هیچ پیوندی با غرتت =لجت(از غیر عربی)  ندارد اگر را نیز اغر گفته اند  همان ارجان را نیز ارغان میگفتند در بیت سپسین حافظ در همین غزل نیز  وگرنه را وغرنه گفته  «وغرنه او بنی انچت نشا دی»
جامگ را جمغ نالگ را نلغ میگفتند به مثلثات  سعدی و دیوان پس ناصر بنگرید

 

جهن یزداد در ‫۲۶ روز قبل، دوشنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۱۴ دربارهٔ سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۹:

شد دماغم از می گلگون، دکان گلفروش
باغبان کو تا زنم گل های او را بر سرش

شکوه کم کن از تهیدستی که جم رفت و هنوز

در گرو مانده ست پیش می فروش انگشترش

سرگذشت کیقباد و این جهان دانی که چیست

کودکی کز خانه بیرون کرده او را مادرش

سرو و گل سودی ندارد رند شاهدباز را

تاک را هم دوست می دارم به ذوق دخترش!

 

جهن یزداد در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۵ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۴۳ دربارهٔ ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۸۱:

گوش زمان را از پارسی پروری سلجوقیان کر کرده اند با انکه اگر به دیوان شعرای ان دوره بنگریم همه ناله ان سخنوران از بدبختی و بیچارگی است  خداوند سخن کسی چون انوری که ملک الشعرای دربار سنجر بود پیوسته برای بقال و حمامی شعر میسرود تا به او نیم من  جو  و یک بسته هیزم بدهند تا از گرسنگی و سرما نمیرد
حال این سلطان  سنجر ادب دوست  انان است از گوساله های خون ریزی چون طغرل  چه چشم میتوان داشت  نگاهی به دیوان شعرای  پیش از ان بیندازیم
 همه شادی است زمان سلجوقی همه اندوه وغم است

 

جهن یزداد در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۱۳ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » فی لسان الاصفهانیه » شمارهٔ ۱:

 

تا کِی وِ کِی اِنتظارِ فردا 
آروم بِپُرسِن آرو  آرو


 

جهن یزداد در ‫۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۴۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱:

کهن گشته این داستانها ز بن

کنون نو شود روزگار کهن

 

جهن یزداد در ‫۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۳۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱:

یکی میوه‌  داری بماند ز من

که  بارد همی بار او بر چمن

 میوه  داری را باید جدا نوشت   میوه  دار = دار میوه است

 

جهن یزداد در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۰۱ دربارهٔ منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۱ - در تهنیت جشن مهرگان و مدح سلطان مسعود غزنوی:

 

رزبان شد به سوی رز به سحرگاهان

که دلش بود همیشه سوی رز خواهان

بگشادش در با کبر شهنشاهان

گفت بسم‌الله و اندر شد ناگاهان

تاک رز را دید آبستن چون داهان

شکمش خاسته همچون دم روباهان

 

جهن یزداد در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۵۴ دربارهٔ منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی:

 

رفت رزبان، چو رود تیر به پرتاپ همی

به رز اندر بکشید آب ز دولاب همی

گفت اگر شیر ز مادر نشود یاب همی

این توانم که دهمتان شب و روز آب همی

مرد باید که کند سعی در این باب همی

تا خداوند پدیدار کندتان سببی

 

جهن یزداد در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۵۳ دربارهٔ منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی:

 

میر باید که چنو راد و ملکزاده بود

ایزدش فر و شکوه ملکی داده بود

هند بگشاده و آمل همه بگشاده بود

لشکر صعب سوی ترک فرستاده بود

در دل قیصر بیم و فزع افتاده بود

تا بیارند به غزنی  سر او بر خشبی

 

 

 

جهن یزداد در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۰۰ دربارهٔ منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۴ - مسمط چهارم:

 

مطربا گر تو بخواهی که میت نوش کنم

به همه وجهت سامع شوم و گوش کنم

شادی و خوشی، امروز به از دوش کنم

بچمم، دست زنم، نعره و اخروش کنم

غم بیهودهٔ ایام فراموش کنم

به سوی پنجه بر آن پنج و سه را سوی چهار

بربط تو چو یکی کودکک محتشمست

سر ما زان سبب آنجاست که او را قدمست

کودکست او، ز چه معنی را پشتش به خمست

رودگانیش چرا نیز برون شکمست

زان همی‌نالد کز درد شکم با الم است

سر او نه به کنار و شکمش نرم بخار

 

جهن یزداد در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۴۷ دربارهٔ عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴:

گر نوش و اگر زهر بلب چون رسد این جام
باید همه نوشید چشیدن نگذارند

 

جهن یزداد در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۰۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۲:

ز کاووس دادش  درود و خرام

ازان پس بگفت آنچ بود از پیام

خرام  نوید باشد
-
اینچنین است بگمانم

ببستند بندی بر آیین خویش

بران سان که بود آن زمان دین و کیش

به یک هفته سالار هاماوران

همی ساخت آن کار با مهتران

هزار استر و اسپ و اشتر هزار

ز دیبا و دینار کردند بار

یکی لشکر آراسته چون بهشت

تو گفتی که روی زمین لاله کشت

چو آمد به نزدیک کاووس شاه

دل آرام با زیب و با فر و جاه

نگه کرد کاووس و خیره بماند

به سودابه بر نام یزدان بخواند

یکی انجمن ساخت از بخردان

ز بیداردل پیر سر موبدان

سزا دید سودابه را جفت خویش

ببستند  کابین بر آیین و کیش

-

 

جهن یزداد در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۵۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۵ - رزم خاقان چین با هیتالیان:

بگمانم این ها چنین است

 

بدانست شاه جهان کدخدای

که اندر دل بخردان چیست رای

که ایشان نجستند جز خواب وخورد

فراموش کردند گرد نبرد

چنین داد پاسخ که یزدان سپاس

کزو دارم اندر دو گیتی هراس

شما را بر آسایش و بزمگاه

گران شد چنینتان سر از رزمگاه

 

جهن یزداد در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۳۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۱:

چنین  مینماید که از پس رده نخست تا بیست و چهار بسیار پریشان است سروده ها  پریشان و سست چین و مکران در یکجا میاید ناگهان جنگ بربر میشود و زود بیپایان میرسد  دوباره به مکران میاید به گمانم  از اینها بخش بزرگی ساختگیست و چند تایی هم  از جای دیگر اورده شده .از آن پس هم سستیها و آشفتگی هاییست یکی آنکه میگوید از تازیان کاستی امده  با اینکه سخن  از افریقاست میگوید  ببر راست او بود و مصر چپش  و دریا میان  او و هاماوران  بدین گونه باید در دریای مدیترانه رو به افریقا باشد  به گمان من باید جای تازیان برران باشد با اینهمه  در دستنویسها چیزی نیافتم برای همین  انرا  دست نزدم  آنچه میماند به باور من  باید چنین باشد

ازان پس چنین کرد کاووس رای

که در پادشاهی بجنبد ز جای

پذیره شدندش همه مهتران

به سر برنهادند باژ گران

چو فرمان گزیدند بگرفت راه

بی‌آزار رفتند شاه و سپاه

سپه ره سوی زابلستان کشید

به مهمانی پور دستان کشید

ببد شاه یک ماه در نیمروز

گهی رود و می خواست گه باز و یوز

برین برنیامد بسی روزگار

که بر گوشهٔ گلستان رست خار

چو شد کار گیتی بران راستی

پدید آمد از تازیان کاستی

ز کاووس کی روی برتافتند

در کهتری خوار بگذاشتند

چو آمد به شاه جهان آگهی

که انباز دارد به شاهنشهی

بزد کوس و برداشت از نیمروز

 شده شاددل شاه گیتی‌فروز

سپه را ز هامون به دریا کشید

بدان سو کجا دشمن آمد پدید

بی‌اندازه کشتی و زورق بساخت

برآشفت و بر آب لشکر نشاخت

همانا که فرسنگ بودی هزار

اگر پای با راه کردی شمار

همی راند تا در میان سه شهر

ز گیتی برین‌گونه جویند بهر

به دست چپش مصر و بربر به راست

زره در میانه  از آن سو که خواست

به پیش اندرون شهر هاماوران

به هر کشوری در سپاهی گران

هم‌آواز گشتند یک با دگر

سپه را سوی بربر آمد گذر

یکی گشت چندان یل تیغ‌زن

به بربرستان در شدند انجمن

سپاهی که دریا و هامون و کوه

شد از سم اسپان ایشان ستوه

نبد شیر درنده را خوابگاه

نه گور ژیان یافت بر دشت راه

همی راه جستند و کی بود راه

دد و دام را بر چنان رزمگاه

چو کاووس لشکر به خشکی کشید

کس اندر جهان کوه و هامون ندید

ز بس خود زرین و زرین سپر

به گردن برآورده رخشان تبر

تو گفتی زمین شد سپهر روان

همی بارد از تیغ هندی روان

بدرید کوه از دم گاودم

زمین آمد از سم اسپان به جم

ز بانگ تبیره به بربرستان

تو گفتی زمین گشت لشکرستان

برآمد ز ایران سپه بوق و کوس

برون رفت گرگین و فرهاد و طوس

وزان سوی گودرز کشواد بود

چو گیو و چو شیدوش و میلاد بود

چو بر کوههٔ زین نهادند سر

خروش آمد و چاک چاک تبر

تو گفتی همی سنگ آهن کنند

وگر آسمان بر زمین برزنند

جهان گشت تاری سراسر ز گرد

ببارید شنگرف بر لاژورد

 سه لشکر چنان شد ز ایرانیان

که سر باز نشناختند از میان

نخستین سپهدار هاماوران

بیفگند شمشیر و گرز گران

به پیمان که از شهر هاماوران

سپهبد دهد ساو و باژ گران

ز اسپ و سلیح و ز تخت و کلاه

فرستد به نزدیک کاووس شاه

چو این داده باشد برو بگذرد

سپاهش بروبوم او نسپرد

ز گوینده بشنید کاووس کی

برین گفتها پاسخ افگند پی

که یکسر همه در پناه منید

پرستندهٔ تاج و گاه منید



 

جهن یزداد در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۰۶ دربارهٔ عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در مدح نصیرالدوله نصر:

 

 

هماوار بعضی و بعضی کیاخن

چو اندر مغاک چغندر چغندر

 

 

۱
۲
۳
۴۴