گنجور

حاشیه‌ها

هروی در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۵۰ دربارهٔ حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷:

در یک تذکره شعرا، بیت نخست را به این شکل هم دیده ام : ای وای بر اسیری، کز یاد رفته باشد. در دام مانده صید و ، صیاد رفته باشد.

برگ بی برگی در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۹:

مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش
لیکنش مهر و وفا نیست خدایا بدهش
دوستان هر یک به فراخورِ حال و اینکه از ظنِ خود یارِ حافظ شده اند شرح هایی نوشته و نظراتی داده اند که بر خلافِ آن بزرگوارِ دیگر بنظرم به هیچ‌وجه خنده دار نبوده و بلکه قابلِ تأمل هستند بنحوی که می توان از هر یک نکته ای آموخت. چنانچه عِذار را به معنیِ صورت آورده اند و البته حافظِ رند هم صورتِ یارِ خود را توصیف کرده است و نه سیرت و ذاتش را و نکته همین جاست که مگر عاشق از عِذار و صورتِ یارش حتی اگر همچون ماهِ شبِ چهارده بدرخشد توقعِ مهر و وفا دارد؟ که اگر چنین باشد همان بی وفایی سزایِ اوست، آنچنان که در عشقهایِ صورتیِ امروزه هم می بینیم انسانی یک نظر به جمال و زیباییِ رخسارِ شخصی دیگر  می نگرد و در طرفهُ العینی خود را عاشق می پندارد و چه بسیار عشقهایِ صورتی از این دست بودند و هستند که به ناکامی و شکست انجامیده و موجبِ درد و رنجِ عاشق شده اند چرا که مهر و وفا فقط از عهدهٔ فطرت و ذات بر می آید و نه از عِذار و صورت، چنانچه عاشقِ عِذار نیز اگر عِذاری ماه روی تر ببیند مجذوبِ او شده و عِذارِ پیشین جذابیتش را برای وی از دست خواهد داد. نتیجه اینکه حافظ به توصیفِ یاری می پردازد که صورتش همچون ماه می درخشد و اگر عاشق پیشه ی نگون بختِ ما بر این عِذاری که جمیعِ لطائف و خوبی ها را هم در خود دارد عاشق شود بجز بی وفایی و بی مهری که منجر به درد و غم خواهد شد از معشوقِ خود نخواهد دید، درواقع یارِ او عِذار است و نه حقیقتِ درونیِ شخص که از جنسِ معشوقِ ازلی و ذاتِ خداوندی می باشد. در غزلی دیگر عِذار را شکلِ صنوبری چیزها و یا اشخاص توصیف کرده و می فرماید؛ " من آن شکلِ صنوبر را ز باغِ دیده برکندم / که هر گُل کز غمش بشکفت محنت بار می آوَرد"، و حافظ در آخرِ بیت از خداوند می خواهد تا به عِذارِ یار مهر و وفا بدهد و البته که اگر امکان پذیر بود حتماََ به او داده بود، این درخواست شبیهِ آن بیت است که گفت " گر تو نمی پسندی، تغییر کن قضا را" درواقع یعنی امکان پذیر نیست. اما این عِذار علاوه بر اینکه به رخِ زیبای ماهرویان اطلاق شده است به چیزهایِ جذاب و زیبایِ دیگری از این جهان نیز عنایت دارد و می تواند مورد نظر باشد، کما اینکه انسان می تواند دلبسته و عاشقِ شکلِ صنوبرِ ثروت، قدرت و مقام، جوانی، اعتبار و آبروهایِ عاریتی، باورها از هر نوعِ آن و همچنین اتومبیل و املاک و هر چیزِ دیگری از این قبیل باشد که این یاران هم عِذار و صورت هستند و در قاموسِ آنان نیز وفای به عهد در خوشبخت کردنِ عاشقانش وجود ندارد در حالیکه اگر انسان بر ذات و حقیقتی که ورایِ این عِذار است و خالقِ اینهمه زیبایی عاشق شود بدونِ تردید می تواند با بهرمندی از عذار به خوشبختیِ این جهانی هم برسد.
دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی
بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش

شاهد در اینجا مرتبه‌ی نظر است، یعنی بینشی که جهان را از منظرِ چشمِ خداوند ببیند، و در اینجا حافظ او را دلبرِ حقیقی و درونی می داند نه دلبر یا معشوقِ صورتی و عِذاری و البته که این دلبر طفل است، یعنی هنوز تا یکی شدن با اصلِ خود که خداوند یا زندگی ست باید مراحلی را طی کند و آن روزی که بزرگ شود و کمال یابد همه ابعادِ وجودیِ عُشاق را تعالی می بخشد که آن روز همان روزِ قیامتِ فردیِ انسان است و این دلبرِ حقیقی عاشق را به بازی اما با زاری و بی رحمیِ هرچه تمام می کُشد، برای درکِ بهترِ این مفهوم ابیاتی از مولانا گره گشاست که می فرماید؛

" یار در آخر زمان کرد طرب سازیی    باطنِ او جِدِّ جِدّ، ظاهرِ او بازیی 

جملهٔ عشاق را یار بدین علم کشت     تا نکند هان و هان جهلِ تو طنازی

یعنی این یار امتدادِ خداوند است و حقیقت یا ذاتِ اصلیِ انسان که هنوز در طفولیت بسر می بَرَد هوایِ بازی در سر دارد، درواقع عرفا همهٔ امورِ مربوط به این جهان را بازی هایی کودکانه می دانند که در آخرِ هر یک از آنها انسان شکست و ناکامی را تجربه می کند تا سرانجام روزِ موعود فرارسیده و عاشقِ حقیقت و ذاتِ انسانها شود و همچنین دیگر جذابیت هایِ این جهانی را تجلیاتِ خداوند ببیند و اینجاست که یار با طرب سازی بر خلافِ ظاهرش رویِ اصلی و جدیِ خود را نشان می دهد تا با این علم وجودِ مربوط به عِذارِ عُشاق را بکشد تا آنگاه که به حقیقت و عشق زنده شوند و پس از آن با جهلِ خود طنازی نکنند و ادایِ دانستن را در نیاورند، پس‌حافظ نیز به همین مطلب اشاره می کند و در مصراع دوم به طنز چنین کُشتنی را مستوجبِ حَد و قصاص نمی داند چرا که آن شاهد هنوز طفل است و تکلیفی بر او نیست.

من همان به که از او نیک نگه دارم دل
که بد و نیک ندیده‌ست و ندارد نگهش
 پس حافظ ادامه می دهد انسانِ عاشق با کشته شدنِ خویشتنِ دروغین و توهمیش در این بازیِ کودکانه از آن دلبر کینه ای به دل نمی گیرد و بلکه این کار او را نیک و خوش می دارد زیرا که از خصوصیاتِ شاهد و یار این است که کارها را به بد و نیک تقسیم بندی نمی کند و آنها را در خاطرِ خود نگه نمی دارد، پس انسانِ عاشقی که روزی به خویشِ اصلیِ خود باز گشته است نیز از صفاتِ شاهد و طفل برخوردار شده و چنان که او می بیند به اتفاقات می نگرد، برای مثال مردی تا دیروز گمان می کرده که عاشق است اما درواقع بوسیله خویشتنِ توهمی که دارد عاشقِ عِذار و صورتِ زیبای همسرش بوده و امروز با دیدنِ صورتی زیباتر همسرش را پس از سالها زندگیِ مشترک ترک می کند، پس آن همسر می پندارد اتفاقی بد برایش رقم خورده اما اکنون و پس از پایانِ این بازی اگر به عشقِ حقیقی زنده شده باشد به آن مردِ عاشق پیشه ی هوسباز و رفتنش فکر هم نمی کند و این اتفاق را به عنوانِ اتفاقی بد و ناخوشایند در زندگی نزدِ خود نگه نمی دارد.

بوی شیر از لب همچون شکرش می‌آید
گر چه خون می‌چکد از شیوه چشم سیهش

از صفاتِ دیگرِ شاهد و یاری که در طفولیت است اینکه از لبِ شکرینش بوی شیر به مشام می رسد، شیر در اینجا کنایه از انواعِ برکاتی ست که پس از کشته شدنِ عاشق به خویشتنِ دروغینش بر او جاری می گردد، و این برکات که شاملِ کامیابی و بهره بردن از مواهبِ دنیوی و عِذارِ این جهان نیز می باشد پس از زنده شدن به عشق یا بوسیدنِ لبِ آن شاهد است که امکان پذیر می گردد و بویِ آن شیر به مشامِ عاشق می رسد. در مصراع دوم چشمِ سیاه یعنی بینایی و بینشی خداگونه که در مقابلِ سفیدیِ چشم و کوریِ مطلق آمده است، پس‌ حافظ می‌فرماید تو فقط شیوه و اسلوبِ این چشمِ سیاه را که کارش ریختنِ خونِ عاشقان است مبین، بلکه بنگر گرچه که او با چنین شیوه و علمی عشاق را می کُشد اما در عوض و در آخرِ بازی کشتگانِ خود را از  شیر و انواعِ برکاتش برخوردار می کند تا از این جهانِ مادی و عِذار نیز لذت برده و بهرمند شوند.
 
چارده ساله بتی چابکِ شیرین دارم
که به جان حلقه به گوش است مه چاردهش
اگر آن شاهدِ زیبا روی را که در طفولیت بود یکی دو ساله در نظر بگیریم اکنون پس از ده دوازده سالی که سالکِ طریقِ عشق از شیر و برکاتش برخوردار شده و با جهدِ خود در این راه به رشد و تعالی رسیده است می توان آن بُت و زیبا رویِ درونی را در چهارده سالگی تصور نمود که در اوجِ بلوغ و رشدِ معنوی بسیار چابک و شیرین حرکت شده است، بگونه ای که ماهِ شبِ چهارده که در زیبایی زبانزدِ عالم است به جان و دل غلامِ حلقه بگوشِ آن سالک و شاهدِ زیبایش شده است، به جان غلامِ کسی شدن نشانه تسلیم و رضایت است و ماهِ چاردهش می تواند افلاک و چرخِ هستی را نیز به ذهن متبادر کند که به دلیلِ بلوغ و رُشدِ شاهدِ درونیِ سالکِ راهِ عشق تسلیمِ امرِ او می گردد. در بیتی دیگر می‌فرماید؛

" نه به تنها حَیَوانات و نباتات و جماد   هرچه در عالمِ امر است بفرمانِ تو باد"

از پیِ آن گُلِ نورسته دلِ ما یا رب

خود کجا شد که ندیدیم در این چند گَهَش

 گُلِ نورسته همان یارِ چارده ساله‌ درونی یا اصلِ خداگونهِ عاشق است که اکنون شکوفا و نو رسته شده و در اوجِ کمال و شایستگی بسر می بَرَد، تمامیِ بیت دارای ایهام است اما معنیِ اصلی که نزدیکتر است به مفهوم و پیغامِ کُلیِ غزل اینکه بنظر می رسد حافظ قصدِ بیانِ مقامِ حیرت را به مخاطبانِ غزل دارد، پس خطاب به پروردگارِ خود ادامه می دهد که بدنبالِ این شکوفاییِ یار و شاهدِ چارده ساله در دل و مرکزش،‌ آن خود یا خویشتنِ دروغین و متوهمِ حافظ کجا رفت؟! و چه شد که اخیراََ و با شکوفاییِ گُلِ معنویِ حافظ در این چندگاه دیگر اثری از او دیده نمی شود؟ از خود رستن و رها شدن یعنی هرچه هست همان رب یا پروردگار است و بس، که مایه حیرتِ سالکِ عاشق می گردد.

یارِ دلدارِ من ار قلب بدین سان شکند

ببرد زود به جانداریِ خود پادشهش

قلب در اینجا به معنیِ بَدَل و یا تقلبی آمده است و حافظ بمنظورِ برطرف نمودنِ شائبه مخاطبینِ غزل در تشخیصِ ناصوابِ دخترِ چهارده ساله بجایِ آن شاهدِ زیبا رویِ حضور و گُلِ نورسته که طفل بوده و اکنون به بلوغ، تعالی و رشدِ کامل رسیده است وی را یاری بسیار دلیر و بی باک معرفی می کند که خودِ بَدَلیِ حافظ را با شجاعتِ هرچه تمام شکسته و از میان برداشته است، خودِ دروغینی که منشأ خشم و حسادت، کبر و غرور، کینه و عداوت، ترس و جُبن، حسِ گناه و انواعِ خصیصه هایِ نفسانیِ دیگر بوده است و اکنون چنانچه در بیتِ قبل گفته شد حافظ با کمالِ حیرت پی می برد که با رُستن این نوگُل از چنین خودی رَسته و رها شده است، در غزلی دیگر نیز همین یار از حافظ می خواهد تا خرقه ی خودِ دروغین و تقلبی را بسوازند؛ " گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ / یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود"، در مصراع دوم جانداری به معنیِ حاجبِ بارگاهِ پادشاه آمده است که مُراد از پادشاه، آن یگانه سلطانِ هر دو عالم یا خداوند است، پس حافظ ادامه می دهد پادشاه وقتی می بیند که آن یارِ بی باک بدینسان و اینچنین خودِ بَدَلیِ حافظ را دلیرانه شکسته است  خیلی زود او را به جانداریِ درگاهش که بالاترین مقام و مرتبه است بر می گزیند و با خویش می بَرَد، جانداری یا پرده دارِ پادشاه مورد ِ اعتماد ترین شخص است که می تواند همچون پیکِ صبا پیغامهایِ پادشاه را به دیگر سالکان و عاشقان برساند، کاری که بزرگان و  حکیمانی همچون مولانا و حافظ و دیگر عرفا بر عهده دارند.

جان به شکرانه کنم صرف گر آن دانه دُرّ

صدفِ سینه‌ی حافظ بوَد آرامگهش

دانه‌ی دُرّ صفتِ دیگری ست که حافظ برای شاهدِ زیبا روی و یارِ چارده ساله و یا جانِ اصلی و خداگونه انسان بیان می کند، یعنی گوهری یکتا و کمیاب که همچون مروارید اگر آرامگاهش در صدفی محکم همچون سینه‌ی حافظ باشد از گزند هرگونه آفتی در امان خواهد بود و می تواند پس از مدتی و شاید همان چارده سال به مرتبه‌ی اعلای جانداریِ پادشاه نایل گردد، منزلتی که حافظ به شکرانه اش حاضر به صرفِ جان و عُمرِ خود بوده است و به آن جامه ی عمل پوشاند.

 

Mkl Lop در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۳۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۶:

ببینید برگ درختان سبز اگر از نظر دستوری بریم
سبز میشه صفت درختان
حالا بر فرض اینکه سبز صفت برگ است
از نظر معنایی هیچ مشکلی پیش نمیاد و هردو درست می باشد به عقیده بنده .
توجه کنید هنگامی که درختان سبز و شاداب باشند خب برگ درختان هم شاداب یا همان سبز است نمی شود که درخت شاداب باشد ولی برگ هایش مثلا زرد

مهدی در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۰۱ دربارهٔ عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۳:

عصا دارای ارایه تصدیر میباشد.
تصدیر: اگر حرف تکرار در اول و اخر عبارت بیاید ارایه تصدیر میباشد.

پارسا متولی در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴:

به گمانم مصرع دوم بیت چهارم
"که هرچه ساقی ما ریخت عین الطاف است" درست تر باشد

بی نشان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴۸:

و اما بعد :
این غزل در وجوهی دیگر نیز با مقام شامخ نبوی ارتباط می یابد که در بادی امر از نظر پنهان می نماید
در بیت اول و با توجه به ارکان گفتمان عرفانی امروز و امسال در معانی محدود متعارف خویش استعمال نشده اند و اشاره به همه ی زمان ها و همه اعصار بعد از ظهور ازلی مصطفوی دارند
نمی توان تنها امروز محدود مقید را روز شادی و امسال زمان دهری را سال گل دانست و بس
تا بوده و خواهد بود انسان موظف و مکلف به شادزیستی رمزگانی عرفانی و نکوحالی مترتب بر معرفت و آگاهی است حال این شادی برای هر نفسی در برهه ای حاصل می شود و او را به جمع نکوحالان در پرتو نکویی حال گل مجال و اذن ورود می دهد
جناب عارف قدوسی می فرماید حال در مقام تبعیت از حال همواره نکوی گل نیکوست پس بقای نیکویی حال گل باد و این به تعبیری که قصد
و یقینا بضاعت ورود به بواطن آن نیست اشاره به ذکر عمومی وارده از جانب معصومین طاهرین را دارد یعنی ذکر شریف صلوات
سلم و سلام و تحیت و افزون باد بهترین ها بر محمد صل الله و آل و ایل او از جانب حضرت الله جل جلاله و مجاری مشیت و تدبیر عوالم یعنی ملائکة لله و اهل ایمان که خود مستجمع طلب بهترین حال برای جمیع موجودات اولین و آخرین است (عشق از ازل است و تا ابد خواهد بود)
شاهد این مدعا را حضرت مولانا خود در غزلی بدینگونه بیان فرموده است که :
صلوات بر تو آرم که فزوده باد قربت
که به قرب کل بگردند همه جزوها مقرب
حال نیکو برای انسان صاحب بصیرت و عارف واقف بر خویشکاری خویش جز در پرتو قرب و نزدیکی بلاانقطاع و مدام در بستر بی زمان و بی مکان به حقیقت وجود حاصل نمی گردد (بیت مذکور محتاج مداقه ی بسیار است و دارای بواطن بیشمار چون هر کلی مستجمع اجزاء بیشمار است ) قرب و بعد در بنیان اندیشه عرفانی خود داستانی است
خلاصه اینکه حال نکوی گل همانا حال نکوی ماست پس بیش باد.....
دریغا اگر دوستان جان را فرصت و مجال حضور در زمانی معین بود و بر روی تک تک کلمات و مصاریع و ابیات و ارتباطات آشکار و پنهان آن ها اظهار نظر و شور و مشورت میشد بسیار پسندیده بود
به حقیقت این گنجینه ی ذخار معرفت سوا و ورای شمای کلی و برداشت مقدمی برخوردار از معارف بیکران پنهانی است که اکتشاف ذهنی وقاد و ضمیری پالوده را می طلبد .....
به بیت دوم از این معرفتستان نگاهی بیندازید بی نظیر است و عمیق در عین نظیره داشتن و سادگی ....
گل را مدد رسید ز گلزار روی دوست
تا چشم ما نبیند دیگر زوال گل
این بیت یعنی چی ؟!
کدام گل را مدد رسید جناب مولانا گلی که شما در قونیه 7 قرن پیش دیدی و بوییدی ؟! آیا قبل از آن گلی نبود و اگر بود مدد از گلستان روی دوست نداشت که زائل بود ؟! یا چشم شما به مجرد اعراف و اشعار به حقیقت سرنمونی گل مثالی ازلی دیگر زوالی نمی بیند ؟! حجاب زوال نگری از چشم تو به کناری رفته یا گل در پرتو مدد گلستان دوست بی زوال و مانا گردیده است ؟! ( نظرگاه مستتر در بیت بینهایت قابل تامل و کلیدی است در تبیین ارتباط عوالم انفس ، تکوین و تدوین )
گل چرا مدد خواه شده است ؟! از که مدد خواسته است ؟! چرا مستحق مدد واقع شده است ؟! ‌به چه کار آمده است ؟! چه با چشم نظاره گر خویش کرده است ؟! این همانی گل در حالات و سکنات برون داد و برون فکنی حالات انسان صاحب بصیرت است یا بالعکس ؟! تکوین راه به نفس برده یا نفس به تکوین معنای ابدیت و بی زوالی داده است کدام آیینه ی دیگری است ؟! گل ظاهری ریزش و زوال ظاهری دارد و حقیقی این گل مانا و بی زوال کدام گل است و از کجاست که نرگس و سوسن و باغ و بلبل هر یک به فراخور خویش بدو مشغولند ؟! .....
دوستان جان و ادب دوستان فرهیخته اگر محبت اصلاح برداشت های این کمترین را بنمایند منت گذاشته اند
بیاییم در ابیات بعد بیندیشیم و صلای عام در دهیم در راستای تعالی بخشیدن به افق تفکر خویش

بی نشان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۵۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴۸:

عرض سلام و ادب خدمت معرفت پژوهان ارجمند
نکاتی چند که صرف برداشت های شخصی تقدیم به عزیزان
بنده جز درمقام پاسخ به دوست گرانقدری که غرق لطف را بر متن موجود ارجح دانسته اند در حد بضاعت مختصر عرض کنم اعتقاد به بویناکی و طیب رایحه ی عرق مصطفوی پیشینه ای روایی دارد و اینکه مخلص این سنخ از روایات به ارتباط آن با رایحه ی گل محمدی می انجامد و از طرفی نیز گل در پیشینه ی ادب کلاسیک مطلق گل سرخ را شامل میشده است و بعدها به اقسام و انواع دیگر از گل ها تعمیم و تسری یافته است
منشا و سرنمون رایحه ی گل از طیب و شمیم ریح و رایحه ی عرق مصطفویست صلوات الله علیه

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۱۴ دربارهٔ عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » حکایت:

مسائل فلسفی و عرفانی (شما اولین کسی هستید که این مطالب را می بینید)
شاعران عارف یا عارفان شاعر؟

بازخوانی و واکاوی گنجینه های ادب فارسی
رسولا رهبر عطار از تست
ز سر عشق برخوردار از تست
ز تو دارد گهرهای معانی
بجز تو کس ندارد وین تو دانی
یقین کز شاعرانم نشمری تو
به چشم شاعرانم ننگری تو
(الهی نامه،معراج حضرت رسالت)
هر گروهی در تلاش است تا مشاهیر زبان فارسی را به خود منسوب کند( غافل از این که رمز بزرگی آنان این بود که آن را در درون بجویند نه بیرون)اما خاستگاه بزرگان ادب فارسی کجاست؟
صوفیان راستین از آن سو می کشندشان، عارفان نامدار از سویی دیگر و ادیبان در میانه نشسته و آنان را متعلق و مانند خود می دانند، ولی خردمندانی چون عطار، مولانا،سعدی، حافظ و‌‌‌‌..‌‌‌. عارفان آگاهی بودند که حقایق بیرون از زمان و مکان را با زبان تمثیل و اسطوره و ... بیان کردند و بهترین قالب را شعر و ادبیات یافتند.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

مستعار فلانی در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۲۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۷:

در بیت چهارم به ظاهرا بحث انتظار ظهور حضرت ولی عصر عجّل اللّه فرجه هست
سلطان عشق هم که امام حسین یا حضرت علی ابن ابی‌طالب علیهم السّلام هست.
خاصگان هم عرفایی مثل خود عطار و مولوی و حافظ و ابن عربی و سلمان و آقای نجابت

عدنان العصفور در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۱۰ دربارهٔ همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸:

چه کشیده اند پارسیان از دست ترکان غ. و مغول که اینگونه میسرایند

امن و راحت در میان ملک پیدا می شود
سایه کیخسرو فرخ به ایران می رسد
چشم روشن می شود چون صبح دولت می دمد
این شب تاریک ظلمانی به پایان می رسد
می در فشد ابر و می گوید زمین مرده را
تازه و سیراب خواهی شد که باران می رسد
من نمیدانم انان که اذرپادگان را ترکی میناممند بتتث

رضا س در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶:

به نظر من گلاب درسته. مصرع دوم از دو جمله تشکیل شده: «بخواه جام» (که منظور جام شرابه) و بعد: « گلابی به خاک آدم ریز». اولش میگه به سلامتی این که ما انسان هستیم و بر خلاف فرشتگان عشق داربم شراب بخور و بعد میگه به همین خاطر یک خدابیامرزی هم به آدم بگو که ما از نسل اون هستیم و با اینکه با اشتباهش از بهشت انسان رو به زمین فرستاد ولی همینکه در وجودش عشق بود کافیه که ازش به خوبی یاد کنیم. الان هم روی خاک مرده گلاب می‌ریزند و درسته که اصطلاح شراب به خاک ریختن هم در شعر حافظ داربم ولی اینجا گلاب معنی درست‌تری داره.

شعیب در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۵۰ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷:

/ وانمود .... / نشاندادن / نشان داد مارا

sahra در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۳:۰۴ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۶:

در بیت آخر دویی به جای دثی صحیح است. لطفا اصلاح بفرمایید

سید میثم تمار در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۵۹ دربارهٔ قاآنی » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۵ - در ستایش شاهزادهٔ کیوان سریر اردشیر میرزا دام اقباله‌العالی گوید:

استاد سرآهنگ ملقب به سرتاج موسیقی قسمت‌هایی از این ترکیب بند را خوانده اند که لینک آن را خدمت دوستان می‌گذارم.
پیوند به وبگاه بیرونی
اما وقتی این شعر را خواندم متوجه شدم که چه استعدادهایی از نان شاهان تربیت می شوند اما نه برای اینکه خدمتی برای بشریت کنند بلکه برای اینکه چشم و گوش کجِ شاه را همچون بتان روم ترسیم کنند به زیبایی های وزن و قافیه. یک نکته که همواره در اشعار فارسی یافت می شود همجنس گرایی است که آن هم بچه از ترسایان و دیگر اندیشان به غنیمت گرفته می شده البته طوری که در اشعار پیداست. به طور مثال در همین شعر:
وز روم هر کجا بچه ترسای مهوشست
ور خود بود کشیش کلیسا بیاورید

امین کیخا در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲:

غیرت از لغت غیر می باشد یعنی حسودی ای که از بودن غیر از خود در جایی خودیوار یا شخصی خودیوار در کسی ایجاد شود ، غیرت در این شعر از شیطان بوده است که انسان را مناسب عشق داشتن به خداوند نمی دیده است و طبق این شعر کینه ی شیطان و انسان از اینجا بخاطر غیریت و غیرت آغاز شده است

مهر در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۱۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی زوطهماسپ » پادشاهی زو طهماسپ:

سخن رفتشان یک به یک هم زوان
که از ماست بر ما بد آسمان
ز هر دو سپه خاست فریاد و عَوْ
فرستاده آمد به نزدیک زَوْ
( ظاهرا عو، به اشتباه عفو تایپ شده است.

تینا در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۵۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۰:

خواننده ای به اسم کابوس هم انتهای آهنگ (لخته) خودش این رباعیو میخونه. فوق العادس گوش بدید!

علی ج در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸:

ممنون از گنجور
این موارد صحیح هستند
از گدایان جهان...
از در خویش خدایا..

رضا در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۵۷ دربارهٔ قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵:

در بیت سوم کلمه سخت اشتباه تایپی بوده و کلمه صحیح سخن می باشد .

خیام شناس در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۳۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹:

خوب جزعده ای نمیدونند منظور خیام را که متاسفانه در این نظرات کسی اون رو نگفت راز خیام را هرکسی نمیداند من این راز را میدانم اما نگفتنش بهتر از گفتنشه

۱
۱۶۹۶
۱۶۹۷
۱۶۹۸
۱۶۹۹
۱۷۰۰
۵۴۱۶