عباسی-فسا @abbasi2153
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در دیروز چهارشنبه، ساعت ۱۲:۰۷ در پاسخ به سعید امیری راد دربارهٔ سعدی » گلستان » دیباچه:
اتفاقا در بین این دو خوانش که فرمودید، خوانش آقای محمدی صحیحتر است و رعایت لحنها هم درستتر است
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۲ روز قبل، سهشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۱۲ در پاسخ به نورا کاور دربارهٔ هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ترجیع بند - که یکی هست و هیچ نیست جز او:
سپاس
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۲ روز قبل، سهشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۱۱ در پاسخ به نورا کاور دربارهٔ هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ترجیع بند - که یکی هست و هیچ نیست جز او:
منظور این است که باید جایگزین شود؟
دوش صحیح است و حالات سلوک مربوط به شب است
اما اگر دی بگذاریم وزن هم خراب می شود
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۵ روز قبل، شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۰۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۷:
کاخر به دهان حُلْو میگوید مُر
حُلْو = شیرین (همخانواده حلوا = شیرینی)
مُرّ: تلخحُلْو ≠ مُرّ
با دهان شیرین سخن تلخ می گوید
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۵ روز قبل، شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴:
آنچه از مفهوم این غزل برداشت میشود؛ حافظ آن را در سوگ فرزند سروده است؛ چون علاوه بر روند کلیِ غزل، اشاره به از دست رفتن رودِ عزیز میکند. رود به معنی رودخانه، یک ساز در موسیقی (عود یا بربط) و نیز به معنی فرزند و جگرگوشه است.
هرچند حافظ است و پیچیدگیهای سخنش و هر لحظه نظرت را نقض میکند و نشانه دیگری از چیزی دیگر به دست میدهد.
بیت اول:
«مردم» در مصرع اول بیت اول به معنی مردمک چشم است که از گریه غرق در خون است. اما در مصرع دوم ایهام دارد. هم مردم به معنی مردمک چشم و هم مردم به همان معنی که روزمره به کار میبریم (بخشی از انسانها)بیت سوم:
اگر از مشرق کوی من آفتاب رخسارۀ تو طلوع کند بخت و اقبال من فرخنده و همایون خواهد بود.بیت چهارم: این قدر زیباست که هر شرحی آن را از زیبایی می اندازد. باید حسش کرد.
بیت ششم
ز دورِ باده به جان، راحتی رسان ساقی
که رنجِ خاطرم از جورِ دورِ گردون است
در این بیت، «دور باده» و «دور گردون» را در برابر هم قرار داده است. یکی باعث راحتی و آرامش و دیگری مایۀ رنج و جور و ستمبیت هفتم:
از آن دمی که ز چشمم برفت رودِ عزیز
کنارِ دامنِ من همچو رودِ جیحون است
گویا حافظ در این بیت، قلمِ نوشتن را به زمین گذاشته و قلمِ نقاشی را برداشته است. از آن لحظه که رود عزیزم (فرزندم) از چشمم برفت در کنارِ دامنِ من رود جیحون روان است.
رفتن رود از چشم علاوه بر معنی اولیه که رفتن فرزند است یک نکته لطیف هم دارد که جاری شدن رودِ اشک است. حافظ بدون اینکه از کلمهای برای تشبیه استفاده کند به صورت مخفیانه و پوشیده، خود را در شکیبایی به کوه تشبیه میکند. که در دامنه این کوه از چشمهها و شکافِ کوه چنان اشکی روان است که به رود جیحون میماند.بیت نهم:
ز بیخودی طلبِ یار میکند حافظ
چو مفلسی که طلبکارِ گنجِ قارون است
امروزه بیخود کردن به معنی غلط کردن به کار میرود ولی بعید است در زمان حافظ دامنه لغاتِ توهینی حتی در شیراز این همه پیشرفت کرده بوده. بیخود به معنای غفلت و بیخبری و مستی است. حافظ از روی غفلت و مستی، بی دلیل، یار را طلب میکند مانند شخص ورشکسته که به دنبال به دست آوردن گنج قارون است. خود را مفلس و بیمایه و یار را گنج دست نیافتنی میداند.البته این غزل به نام حیدر بقال شیرازی نیز ثبت شده است. ممکن است در نسخهبرداری این اشتباه پیش آمده باشد و به نام حافظ ثبت شده باشد؛ اما میتوان نشانههایی را یافت که انتسابش به حافظ درست باشد. از جملۀ این نشانهها همین که شاعران بزرگی مثل جامی و کمال خجندی و سلمان ساوجی اشعاری با همین وزن و تقریبا همین مضمون دارند. یقینا حیدر بقال شیرازی آنقدر مشهور نبوده است که شعرش به دور دستها برسد و دیگر بزرگان، از آن مضمون بگیرند مگر اینکه بگوییم حیدر شیرازی از مضمون آن بزرگان استفاده کرده و سپس در ثبت به نام حافظ ثبت شده باشد که کمی بعید مینماید یا اینکه بگوییم حافظ شعر حیدر شیرازی را به نام خودش ثبت کرده باشد و برای آن بزرگان ارسال کرده باشد و آنها از آن سرمشق گرفته باشند که چنین چیزی بسیار بعید و غیر ممکن است.
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۵ روز قبل، شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۲۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۲:
مرا دو دیده به راه و دو گوش بر پیغام
تو مُستریح و به افسوس میرود ایام
مُستریح: راحت و آسوده و بیخیال
در جای دیگری به این شکل آمده است:
مرا دو چشم به راه و دو گوش بر پیغام
تو فارغی و به افسوس میرود ایام
مستریح و فارغ، مترادفند و نیز دیده و چشم دو به دو با هم مترادفند و هر دو صحیح است اما چون از آغاز با آواز راکِ استاد شجریان به شکل دوم شنیدهام ذهنم به این شکل بیشتر خو گرفته است.
به کام دل نفسی با تو التماس من است
بسا نفس که فرورفت و برنیامد کام
التماس در زبان عربی: درخواست، استدعا – با آن معنا که در فارسی به کار میرود اندکی تفاوت دارد.
مرا نه دولت وصل و نه اِحتمال فراق
نه پای رفتن از این ناحیت نه جای مَقام
کلمه «مقام» به ضم (مُقام) سه معنا دارد:
مُقام اسم مفعول (برپاداشته شده) یا اسم مکان (جای ایستادن، جای برپا داشتن) یا مصدر میمی به معنای اقامت کردن و ماندن
و در اینجا معنای سوم مد نظر است چون اگر به معنای دوم (اسم مکان) بگیریم مفهوم جا و مکان را در خود مستتر دارد بنابراین کلمۀ «جای» در قبل از آن حشو و زائد میباشد و این از هر شاعری خصوصا از سعدی به دور است.
چه دشمنی؟ تو که از عشق دست و شمشیرت
مطاوعت به گریزم نمیکنند اَقدام
مُطاوِعت: تبعیت، فرمانبرداری
اَقدام: پاها
پاها برای گریختن از من فرمانبرداری نمیکنند.
اگر زبان مرا روزگار دربندد
به عشق در سخن آیند ریزههای عظام
عِظام: جمع عَظم (استخوان)
به عشق: به وسیلۀ عشق
به قدرت عشق، ریزههای استخوان به سخن در میآیند.
زنده باد نام سعدی که جز عشق و دوستی و انسانیت چیزی در وجودش نبوده است.
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۶ روز قبل، جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۰۸ در پاسخ به عاشق باران دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۷:
سلام
به مصرع بعدش هم نگاه کنید مشخص می شود که چنین نیست
کاخر به دهان حلو میگوید مُر
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۶ روز قبل، جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۵۷ در پاسخ به اطلسی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ترجیع بند:
سلام
این بیت را بندِ ترجیع یا بندِ گردان می گویند و قبل از این بیت، خانه تمام می شود
پس مثلا در بخش اول با بیت
ای سختدلان سستپیمان
این شرط وفا بوَد که بیدوست
قسمت اول تمام می شود و بیت ترجیع آورده می شود که اولین یند برگردان است
بنشینم و صبر پیش گیرم؟
دنبالهٔ کار خویش گیرم؟
و سپس بند دوم آغاز می گردد
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۶ روز قبل، جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۴۶ در پاسخ به پوریا امینی زاده دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۴:
گر خاکم رود صورت معنی دارد؟ ندارد
صورت و ظاهرم در خاک می رود ولی به معنا از گلستان آوازم به گوش می رسد.
آن در را که حذف کردید مجبور شدید در توضیحات آن را برگردانید.
دوستان عزیز
مگر ما این اختیار را داریم که دست در سخن بزرگان مخصوصا سعدی ببریم؟
سعدی ملاک، متر، معیار و شاقولِ سخن پارسی است.
حتی بر فرض که کلمهای را اشتباه گفته باشند (چه سعدی چه دیگران) ما حق دستکاری نداریم چون دیگر سخن آن شخص نخواهد بود چه رسد به اینکه یک اشتباه را بخواهیم وارد کنیم بدون توجه به معنا
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۶ روز قبل، جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۴۰ در پاسخ به لیلی عبدی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۴:
دقیقا خلاف فرموده سعدی است
سرو درآید ز پای گر تو بجنبی ز جای
یعنی بنشین تا در برابر سرو، خودت را نشان ندهی. اگر بایستی یا حرکت کنی مشخص می شود که سرو در برابر قد تو هیچ است و سرو از چشم باغبان می افتد
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۸ روز قبل، چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۳۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » دیباچه:
شب را به بوستان با یکی از دوستان اتفاق مَبیت افتاد، موضعی خوش و خرّم و درختانِ در هم. گفتی که خردهٔ مینا بر خاکش ریخته و عِقد ثریا از تارکش آویخته.
در اینجا به طور واضح، «تارک» صحیح نیست و باید «تاک» باشد به چندین دلیل
1- در اینجا تارک معنا ندارد
2- با خاک جناس ندارد
3- مرجع ضمیر «ش» که به «خاک» و «تارک» چسبیده است، موضع یا بوستان است که در هر حال نمیتوان برای بوستان یا برای موضع، تارک در نظر گرفت.
تارک به معنی سر، فرق، فرق سر
پس باید به این شکل باشد: . گفتی که خردهٔ مینا بر خاکش ریخته و عِقد ثریا از تاکش آویخته.
در اینجا خاک با تاک جناس دارد به علاوه تشبیهی که سعدی برای خوشۀ انگور به کار می برد (عِقد ثریا = خوشه پروین) بر تاک (درخت انگور، رز) آویزان است و صحیح میباشد. اگر خوشه انگور مانند عقد ثریا بر تارک بستان آویزان باشد نه معنا دارد نه زیباست.
اما چون در اینجا ملاک نسخه استاد فروغی است نمیتوان متن را ویرایش کرد و باید به همان شکل باقی بماند.
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۱۰ روز قبل، دوشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۵۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲:
در این غزل در چند مورد باید دقت شود تا معنی از بین نرود
مجروح تیر عشق اگرش تیغ بر قفاست
چون میرود ز پیش تو چشم از قفا رود
در مصرع دوم «چشم از قفا» باید با هم به صورت یک ترکیب خوانده شود تا قید حالت شود. در این صورت مرجع فعلِ «رود» کلمۀ «مجروح» در مصرع اول است و «چشمازقفا» حالت مجروح را بیان می کند در غیر این صورت، مرجع فعل «رود» کلمۀ «چشم» است که صحیح نمی باشد.
در مصرع
ما چون نشانه پای به گل در بماندهایم
باید «به گل در» با هم و نیم فاصله خوانده شود «بهگلدر» و معنی چنین است: ما مانند نشانه و سیبل، با پایِ در گل، مانده ایم - و اگر چنین خوانده نشود یعنی بعد از گِل وقف شود، معنا خراب می شود.
بیت آخر باید شرطی خوانده شود
سعدی به در نمیکنی از سر هوای دوست
در پات لازمست که خار جفا رود
اگر خبری خوانده شود معنا ناقص است یعنی یک کلمه «اگر» در تقدیر داریم و تقدیر ادوات استفهام و شرط چیزی عادی است.
سعدی (اگر) به در نمیکنی از سر هوای دوست
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۱۲ روز قبل، یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۳۳ در پاسخ به مهدی ک دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹:
همیشه چنین است که در باره معشوق صحبت می کند و در آخر به عنوان تخلص سراغ خودش می رود برای مدح یا سرزنش یا هر چیز دیگر
چیز جدید نیست
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۱۵ روز قبل، چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۴۰ در پاسخ به جاوید رضایی دربارهٔ سعدی » گلستان » دیباچه:
امکان ویرایش برای همه وجود دارد.
به امید خدا بنده باید حتما برای این کار مهم اقدام کنم و در اول اردیبهشت ماه جلالی به انجامش برسانم
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۱۵ روز قبل، چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۳۹ در پاسخ به جهان دربارهٔ سعدی » گلستان » دیباچه:
کمی در تاریخ غور کنید بدک نیست
سعدی و دیگر ادیبان پارس توانستند با همین زبانشان تیغ برنده مغول را در سرزمین فارس کند کنند
کاری که سعدی و حافظ و دیگر ادبا در شیراز کردند از کار هزاران مرد جنگی کارسازتر بود و می دانید که مغولان و تیموریان در شیراز کشت و کشتار نکردند
ارزشش را نداره که با زبان مدح، یک گروه خونریز را رام کنی؟
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۱۷ روز قبل، دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۴۴ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید و قطعات عربی » شعر ۷ - فی الشیب:
متن ویرایش و اصلاح شد و این هم ترجمه ابیات:
إِنْ هَجَرتُ النّاسَ و اخْتَرْتُ النَّویٰ
لا تَلُومُونی فَإنَّ الْعُذرَ بان
اگر از مردم کناره گرفتم و دوری را انتخاب کردم مرا سرزنش نکنید زیرا عذر و بهانه روشن و آشکار است.
زَمَنٌ عَوَّجَ ظَهْری بَعْدَما
کُنْتُ أَمْشِی وَ قَوامی غُصْنُ بان
زمانه کمرم را خمیده کرد پس از این که راه میرفتم و قدم چون شاخۀ درخت بان بود.
طالَما صُلْتُ عَلَی أُسْدِ الشَّریٰ
وَ بَقِیتُ الیومَ أَخْشیٰ الثُّعْلُبان
الثُّعْلُبان جمع نیست بلکه مفرد است به معنای روباه نر
چه بسیار به شیران شرزه حمله میکردم اما امروز از روباهِ نر هم میترسم.
کَیْفَ لَهْوِی بَعدَ أَیّام الصِّبا؟
وَ انْقَضیٰ الْعُمْرُ وَ مَرَّ الْأَطْیَبان
أَطْیَبان: دو چیز نیکو که مراد از آن، نیرو و جوانی است.
چگونه پس از روزگار کودکی و نوجوانی مشغول بازی و سرگرمی باشم در حالی که عمر سپری شد و دو چیز نیکو گذشت.
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۱۸ روز قبل، یکشنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۱۸ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۵ - در تنبیه و موعظه:
متن این قصیده اصلاح و حرکتگذاری شد و استاد ارجمندم دکتر عباچی در این مسیر با صبر و حوصله راهنمایی و ارشاد و یاری فرمودند.
ترجمه بیتهای عربی
بیت 1
إِنَّ هَوَی النَّفْسِ یَقُدُّ الْعِقال
لا یَتَهَدّیٰ وَ یَعِی ما یُقال
قَدَّ: قطع کرد، برید، دو نیم کرد یا از درازا برید
عِقال: زنجیر و پایبند
یَتَهَدّیٰ: راهنمائی و هدایت میخواهد.
وعی: پذیرفت (سخن)
هوایِ نفس، زنجیر و بند را پاره میکند (یعنی بدون بند و عقال، بار میکند و حرکت میکند) راهنمایی و هدایت نمیخواهد و هر آنچه گفته میشود را میپذیرد.
بیت 2
خاک من و توست که باد شَمال
میبردش سوی یَمین و شِمال
شَمال: سمت شمال، متضاد جنوب – شِمال: چپ، متضاد راست.
بیت 3
ما لَکَ فِی الْخَیمةِ مُسْتَلْقیاً؟
وَ انْتَهَضَ الْقَومُ وَ شَدُّوا الرِّحال
ما لَکَ: تو را چه میشود؟
مُسْتَلْقی: به پشت خوابیده، دراز کشیده
انْتَهَضَ: برخاست
شُدُّوا: محکم بستند
رِحال: وسایل سفر
تو را چه میشود که در خیمه، دراز کشیدهای؟ در حالی که مردم (قافله و کاروان) برخاستهاند و بارهای خود را محکم بستهاند.
بیت 4
عمر به افسوس برفت آنچه رفت
دیگرش از دست مده بر مُحال
مُحال، کارِ نشدنی، کار بیهوده
بیت 5
قَدْ وَعَرَ الْمَسْلَکُ یا ذَا الْفَتیٰ
أَفْلَحَ مَن هَیَّأَ زَادَ الْمَآل
وَعَرَ (وَعُرَ، وَعِرَ) سفت و سخت شد و راه رفتن در آن دشوار گردید
ذا: این (اسم اشاره)
الْفَتیٰ: جوانمرد
هَیَّأَ: تهیه کرد، آماده کرد
زَاد: توشه
المآل: آینده
ای جوانمرد! راه، سفت و سخت شده و راه رافتن دشوار گردیده است. کسی که توشۀ راه آینده را آماده کرده است رستگار میشود.
بیت 7
لا تَکُ تَغْتَرُّ بِمَعْمُورَةٍ
یَعْقَبُهَا الْهَدْمُ أَوِ الْاِنْتِقال
لا تَکُ: مباش (لا تَکُنْ)
تَغْتَرُّ: مغرور میشوی، فریب میخوری
مَعْمُورَة: دنیای آباد
یَعْقَبُ: در پی میآید
هَدْم: ویرانی
به دنیای آبادی که ویرانی یا انتقال از آن در پی آن میآید، مغرور و فریفته مباش
بیت 9
لَو کُشِفَ التُّربةُ عَنْ بَدْرِهِم
لَمْ یُرَ إِلّا کَدَقیقِ الْهِلال
کُشِفَ: آشکار شد
بَدر: ماه شب چهارده
یُرَ: دیده میشود (لَمْ یُرَ: دیده نشد، اما چون جمله شرطی است به صورت مضارع ترجمه می شود: دیده نمیشود)
دَقیق: باریک
اگر خاک از رخسارۀ چون ماه شب چهارده آنها کنار زده شود جز یک هلال نازک دیده نمیشود.
بیت 10
بس که درین خاک مُمَزَّق شدست
پیکر خوبانِ بَدیع الْجَمال
مُمَزَّق: پاره شده، درهم دریده
بَدیع الْجَمال: خوش چهره، زیبارو
بیت 11
وَ انْدَرَسَ الرَّسْمُ بِطُولِ الزَّمان
وَ انْتَخَرَ الْعَظْمُ بِمَرِّ اللَّیال
اِنْدَرَسَ: پاک شد و از بین رفت، پوسیده شد
رَسْم: نشانه و اثر
انْتَخَرَ: پوسیده شد
عَظْم: استخوان
مَرِّ اللَّیال: مرور شبها، گذر شبها
در درازنایِ زمان، نشانهها پاک شدند و از بین رفتند و به گذرِ شبها استخوانها پوسیدند.
بیت 12
ای که درونت به گنه تیره شد
ترسمت آیینه نگیرد صَقال
صَقال: درخشندگی و جلا
بیت 13
ما لَکَ تَعْصِی؟ وَ مُنادِی الْقَبول
مِنْ قِبَلِ الْحَقِّ یُنادِی تَعال
ما لَکَ: تو را چه میشود؟
تَعْصِی: نافرمانی میکنی
مُنادِی: ندا دهنده
قَبول: باد صبا
قِبَل: طرف، سمت
یُنادِی: ندا می دهد
تَعال: بیا
تو را چه میشود که نافرمانی میکنی؟ در حالی که ندا دهندۀ بادِ صبا از سوی حق ندا میدهد که بیا.
بیت 15
عِزٌ کریمٌ أَحَدٌ لایَزول
جَلٌّ قَدیمٌ صَمَدٌ لایَزال
عِزّ: بزرگی و عزت
أَحَد: تک و تنها
لایَزول: از بین نمیرود
جَلّ: بزرگوار
لایَزال: از بین نمیرود
با عظمت، بخشنده و فرد است که از بین نمیرود. بزرگ ، پاک و منزّه است که پیوسته وجود دارد (از بین نرفتنی است.)
بیت 17
کَمْ حَزَنٍ فی بَلَدٍ بَلْقَعٍ
مَنَّ عَلَیْها بِسَحابٍ ثِقال
کَمْ: چه بسا
حَزَن: سرزمین ناهموار
بَلَد: سرزمین
بَلْقَع: خشک و بیآب و علف
مَنَّ: منت نهاد
سَحاب: ابر
ثِقال: سنگین
چه بسا سرزمینی ناهموار در یک سرزمین خشک و بی آب و علف که به واسطۀ ابرهای سنگین (پر بار) بر آن منت نهاد.
بیت 19
إِنْ نَطَقَ الْعارِفُ فی وَصْفِهِ
یَعْجَزُ عَن شَأْنِ عَدیمِ الْمِثال
نَطَقَ: حرف زد
یَعْجَزُ: ناتوان میشود
شَأْن: جایگاه و مقام
عَدیمِ الْمِثال: بیمانند
اگر شخص عارف و دانا به ذات حق، در وصفش سخن گوید از (بیانِ) جایگاهِ بیمانندش ناتوان است.
بیت 20
کَمْ فَطِنٍ بادَرَ مُسْتَفْهِماً
عادَ وَ قَدْ کَلَّ لِسانُ الْمَقال
فَطِن: زیرک و با هوش
بادَرَ: مبادرت کرد، آغاز به انجام کاری کرد
مُسْتَفْهِم: پرسشگر، جوینده
عادَ: برگشت، بازگشت
کَلَّ: لال شد
لسان: زبان
مَقال: سخن، گفتار
چه بسا فرد زیرک و باهوش که خواست اقدام به فهم (فهم و شناخت خدا) کند، بازگشت در حالی که زبان گفتارش لال شده است. (نمیتواند آن را بیان کند.)
بیت 23
لَو دَنَتِ الْفِکرةُ مِنْ حُجْبِهِ
لَاحْتَرَقَتْ مِنْ سُبُحاتِ الْجَلال
دَنَتْ: نزدیک شد
حُجْب: پرده، پوشش
اِحْتَرَقَتْ: آتش گرفت، سوخت
سُبُحاتِ: بزرگی و جلال خدا
اگر اندیشه به پرده و حجاب نزدیک شد از بزرگی و جلال خدا آتش گرفت و سوخت.
بیت 25
أَصْبَحَ مِنْ غایةِ أَلْطافِهِ
یَجْتَرِمُ الْعَبْدُ وَ یُبْقِی النَّوال
أَصْبَحَ: شد، زیبنده شد
غایةِ: نهایتِ
یَجْتَرِمُ: گناه میکند
یُبْقِی: پایدار میکند
نَوال: بخشش، سهم
از زیادی لطفش اینکه بنده گناه میکند در حالی که خداوند همچنان به او میبخشد. (بخشش را قطع نمیکند.)
بیت 27
إِنَّ مَقالی حِکَمٌ فَاعْتَبِرْ
مَوعِظةٌ تُسْمِعُ صُمَّ الْجِبال
مَقال: سخن، گفتار
حِکَمٌ: حکمتها، سخنانِ حکیمانه
اِعْتَبِرْ: عبرت بگیر
تُسْمِعُ: به گوش ... میرساند
سخن من حکمت است پس عبرت بگیر. پندی است که به گوش کوههای سخت میرساند. (یعنی دل تو نباید در پذیرش آن از کوه، سختتر باشد.)
بیت 29
بادیةُ الْمَحْشَرِ وادٍ عَمیق
تَمْتَحِنُ النَّفْسَ وَ تُمْضِی الْجَمال
واد: وادی، درۀ تنگ و عمیق
تَمْتَحِنُ: آزمایش میکند
تُمْضِی: از بین میبرد
جَمال: زیبایی
صحرای محشر درۀ تنگِ ژرفی است که جان را امتحان میکند و زیبایی را از بین میبرد.
بیت 31
رَبِّ أَعِنِّی وَ أَقِلْ عَثْرَتی
أَنْتَ رَجائی وَ عَلَیْکَ اتِّکال
أَعِنْ: یاری کن
أَقِلْ: در گذر، از خطر سقوط حفظ کن (فعل امر از ریشه قیل در باب افعال)
عَثْرَة: لغزش
رَجاء: امید
اِتِّکال: تکیه، اعتماد، توکل
پروردگارا مرا یاری کن و از لغزشم در گذر و مرا از افتادن نگهدار. تو امید من هستی و توکل و تکیه بر توست.
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۱۹ روز قبل، شنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۰۶ دربارهٔ هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ترجیع بند - که یکی هست و هیچ نیست جز او:
ترجیع بند زیبای هاتف را یکی از همراهان گنجور زحمت کشیده بود و ویرایش کرده بود اما با وجود زحمت بسیاری که کشیده شده بود این قدر حرکات و سکون و کاما و نقطه و ... زیاد بودند که خوانش متن عملا دچار مشکل می شد
حرکات و سکون و علائم سجاوندی برای این است که متن راحت و بدون اشتباه خوانده شود یعنی در حد ضرورت. اما وقتی زیاد شود به ضد خود تبدیل می شود و متن را گیج و گنگ می کند و کسی که می خواهد متن را بخواند باید درگیر این علائم شود. بگذریم که در برخی موارد مانند سِماع - —بِالْغَدو و ... حرکات اشتباه بود که اصلاح شدبا اجازه مدیر محترم سایت گنجور، علائم اضافه را حذف کردم. آخر مصاریع نیاز به نقطه یا کاما نیست آنها هم حذف شد مگر در موارد بسیار اندکی که نیاز باشد.
مثلا هیچ کس نیست که نتواند کلمات «از - خروش - عاشق - امشب و ....» را بدون حرکت بخواند آن هم در حد افراط در حرکاتسعی خواهم کرد یک خوانش هم تهیه نمایم
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۱۹ روز قبل، شنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۵۳ در پاسخ به بهروز دربارهٔ هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ترجیع بند - که یکی هست و هیچ نیست جز او:
عجبا
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۱۹ روز قبل، شنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۴۲ در پاسخ به نجمي دربارهٔ هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ترجیع بند - که یکی هست و هیچ نیست جز او:
و سپس باید بگردیم معنی برای آن جور کنیم
تصور نمایید اگر بیت مورد نظر شما باشد
این سخن میشنیدم از اعضا
همه حبل الورید و الشریانچه معنایی دارد؟ یعنی همه اعضاء حبل الورید و شریان بودند
همان که در گنجور آمده صحیح است
از همۀ اعضای بدنم این سخن را می شنیدم حتی از سیاهرگ و سرخرگ
وقتی پیسنهاد اصلاحیه می دهیم اولا از منبع معتبر باشد ثانیا دارای معنا باشد