ترا سزد که کنی دعوی جهانداری
که در جهان دلم ملک جاودان داری
جهان دل به تو بخشم کنون که نوبت تست
بزن بزن صنما نوبت جهان داری
اگر تو غاشیه بر دوش مه نهی بکشد
که کرّهٔ فلک امروز زیر ران داری
اگر رکاب تو بر آسمان رسد چه عجب
که شهسوار فلک نیز همعنان داری
درآوری به دهن آب عقد پروین را
بدان دو رسته دندان که در دهان داری
معیّن است که دارد لب تو طعم عسل
که زخم نشتر زنبور در زبان داری
کمان ابروی تو بر زه است و میترسم
که تیر غمزه در آنجا به قصد جان داری
مگر به خون من امروز تشنهای ورنه
برای قصد که این تیر در کمان داری
منم که سر ز تحسّر بر آستان دارم
توئی که سر ز تکبّر بر آسمان داری
سری چو سرو بجنبان بتا به جان و سرت
اگر سر من رنجور ناتوان داری
مدار رنجه قدم را نظر در آینه کن
گر آرزوی تماشای گلستان داری
چو سرو بر طرف چشم من نشین و ببین
اگر هوای لب چشمهٔ روان داری