ساقی اگرت هوای ما هی،
جز باده مباد نزد ما هی!
سجّاده و خرقه در خرابات
بفروش و بیار جرعه ای می
گر زنده دلی شنو ز مستان
در گلشن جان ندای یا حی
با درد درآ به بوی درمان
کونین نگر ز عشق لاشی
اسرار دل است در ره عشق
آواز سماع و نالهٔ نی
یک مفلس پاک باز در عشق
بهتر ز هزار حاتم طی
سلطان صفت آن بت پری روی
می آمد و خلق شهر در پی
مردم نگران به روی خوبش
وز شرم گرفته عارضش خوی
حافظ ز غم تو چند نالد
آخر من دلشکسته تا کی
بنشینم و با غم تو سازم
جان در سرو کار عشق بازم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
مگذار که نالم از غم تو
در حضرت پهلوان غازی
ساقی منشین به من ده آن می
کز خون فسرده برکشد خوی
سودازدگان دین و دنیی
هرگز شنوند این سخن نی
ای باد صبا خبر چه داری؟
از زلف بتم اثر چه داری؟
از غمزۀ او دلم جدانیست
زان بیماران خبر چه داری؟
گر مردم چشم من نیی تو
[...]
رأیت ربیبعین ربی
فقلت من انت؟ فقال انتا
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.