گنجور

 
حافظ

ای پیک راستان خبر یار ما بگو

احوال گل به بلبل دستان‌سرا بگو

ما محرمان خلوت انسیم غم مخور

با یار آشنا سخن آشنا بگو

بر هم چو می‌زد آن سر زلفین مشک‌بار

با ما سر چه داشت؟ ز بهر خدا بگو

هر کس که گفت «خاک در دوست توتیاست»

گو «این سخن معاینه در چشم ما بگو»

آن کس که منع ما ز خرابات می‌کند

گو «در حضور پیر من این ماجرا بگو»

گر دیگرت بر آن در دولت گذر بود

بعد از ادای خدمت و عرض دعا بگو

هر چند ما بَدیم تو ما را بِدان مگیر

شاهانه ماجرای گناه گدا بگو

بر این فقیر، نامهٔ آن محتشم بخوان

با این گدا حکایت آن پادشا بگو

جان‌ها ز دام زلف چو بر خاک می‌فشاند

بر آن غریب ما چه گذشت؟ ای صبا بگو

جان‌پرور است قصهٔ ارباب معرفت

رمزی برو بپرس، حدیثی بیا بگو

حافظ گرت به مجلس او راه می‌دهند

می نوش و ترک زرق ز بهر خدا بگو