گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حافظ

در خراباتِ مُغان گر گذر افتد بازم

حاصلِ خرقه و سجاده، روان دربازم

حلقهٔ توبه گر امروز چو زُهّاد زنم

خازنِ میکده فردا نَکُنَد در، بازم

ور چو پروانه دهد دست، فَراغِ بالی

جز بدان عارضِ شمعی نَبُوَد پروازم

صحبتِ حور نخواهم که بُوَد عینِ قُصور

با خیالِ تو اگر با دِگری پردازم

سِرِّ سودایِ تو در سینه بماندی پنهان

چشمِ تَردامن اگر فاش نکردی رازم

مرغْ سان از قفسِ خاک هوایی گشتم

به هوایی که مگر صید کُنَد شهبازم

همچو چنگ ار به کناری ندهی کامِ دلم

از لبِ خویش چو نِی یک نفسی بِنْوازم

ماجرایِ دلِ خون گشته نگویم با کس

زان که جز تیغِ غمت نیست کسی دَمسازم

گر به هر موی، سری بر تنِ حافظ باشد

همچو زلفت همه را در قدمت اندازم