مدّتی تا به غم حال جهان می سازم
شرح حالی ز سر شوق همی پردازم
چون کبوتر بچه کاو در وطنش انس گرفت
به سر کوی تمنّای تو در پروازم
چند رانی من دلسوخته را از بر خویش
به خلاف ای صنم آخر نفسی بنوازم
یک زمان سوی من خسته مهجور خرام
تا دل و جان و جهان در قدمت اندازم
گرچه بازت به هوس با دگری هست هوا
در هوای شب دیدار تو چون شهبازم
سرّ عشق رخ تو در دل ما بود نهان
لیک شد فاش چو نی در همه عالم رازم
به جهان گر نظری می کنی از غایت لطف
دو جهان را چه محل هر سه جهان در بازم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
بی تو چونان زغم هجر تو می بگدازم
که بگوشی نرسد صعب ترین آوازم
کشته عشق توام جای ملامت باشد؟
خود بدین زنده ام انصاف و بدین مینازم
چند بردوخته چشم از تو درم پرده خویش
[...]
از تو با مصلحت خویش نمیپردازم
همچو پروانه که میسوزم و در پروازم
گر توانی که بجویی دلم امروز بجوی
ور نه بسیار بجویی و نیابی بازم
نه چنان معتقدم کهم نظری سیر کند
[...]
به غم خویش چنان شیفته کردی بازم
کز خیال تو به خود نیز نمیپردازم
هر که از نالهٔ شبگیر من آگاه شود
هیچ شک نیست که چون روز بداند رازم
گفته بودی: خبری ده، که ز هجرم چونی؟
[...]
شوخ چشمیم کشد دل که کشد از نازم
همنی دار که خود را بر بار اندازم
من چو شمعم که گرم سوز به پایان برسد
سوختن پیش رخ دوست ز سر آغازم
پیش مردم اگر از دیده نیفتادی اشک
[...]
در خراباتِ مُغان گر گذر افتد بازم
حاصلِ خرقه و سجاده، روان دربازم
حلقهٔ توبه گر امروز چو زُهّاد زنم
خازنِ میکده فردا نَکُنَد در، بازم
ور چو پروانه دهد دست، فَراغِ بالی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.