گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

بی تو چونان زغم هجر تو می بگدازم

که بگوشی نرسد صعب ترین آوازم

کشته عشق توام جای ملامت باشد؟

خود بدین زنده ام انصاف و بدین مینازم

چند بردوخته چشم از تو درم پرده خویش

چند سوزم بغم عشقت و تاکی سازم

زلف را گو بمدارا دل من بازفرست

ورنه این شرم در اندازم و اندریازم

مهرتنگ شکرت را بدو لب بردارم

بند زلفت چو دل و جان پس پشت اندازم

از رخت گل چنم و شعبده ها دانم کرد

وز لبت می خورم و عربده ها آغازم

ترکتازی کنم و بوسه پیاپی زنمت

تا که گوید که مزن وز تو که دارد بازم

برزنم دست بابرویت و همچون زلفت

پای بر ماه نهم تا که سر اندربازم

نشود مس وجودم بحقیقت اکسیر

تا نه در بوته هجر تو همی بگدازم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

از تو با مصلحت خویش نمی‌پردازم

همچو پروانه که می‌سوزم و در پروازم

گر توانی که بجویی دلم امروز بجوی

ور نه بسیار بجویی و نیابی بازم

نه چنان معتقدم که‌م نظری سیر کند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
اوحدی

به غم خویش چنان شیفته کردی بازم

کز خیال تو به خود نیز نمی‌پردازم

هر که از نالهٔ شبگیر من آگاه شود

هیچ شک نیست که چون روز بداند رازم

گفته بودی: خبری ده، که ز هجرم چونی؟

[...]

کمال خجندی

شوخ چشمیم کشد دل که کشد از نازم

همنی دار که خود را بر بار اندازم

من چو شمعم که گرم سوز به پایان برسد

سوختن پیش رخ دوست ز سر آغازم

پیش مردم اگر از دیده نیفتادی اشک

[...]

جهان ملک خاتون

مدّتی تا به غم حال جهان می سازم

شرح حالی ز سر شوق همی پردازم

چون کبوتر بچه کاو در وطنش انس گرفت

به سر کوی تمنّای تو در پروازم

چند رانی من دلسوخته را از بر خویش

[...]

حافظ

در خراباتِ مُغان گر گذر افتد بازم

حاصلِ خرقه و سجاده، روان دربازم

حلقهٔ توبه گر امروز چو زُهّاد زنم

خازنِ میکده فردا نَکُنَد در، بازم

ور چو پروانه دهد دست، فَراغِ بالی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه