سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که عشقِ رویِ گل با ما چهها کرد
از آن رنگِ رُخَم، خون در دل افتاد
وز آن گلشن، به خارم مبتلا کرد
غلامِ همتِ آن نازنینم
که کار خیر بی روی و ریا کرد
من از بیگانگان دیگر ننالم
که با من هرچه کرد آن آشنا کرد
گر از سلطان طمع کردم، خطا بود
ور از دلبر وفا جُستَم، جفا کرد
خوشش باد آن نسیمِ صبحگاهی
که دردِ شب نشینان را دوا کرد
نقابِ گل کَشید و زلفِ سُنبل
گره بندِ قبای غنچه وا کرد
به هر سو بلبلِ عاشق در افغان
تَنَعُّم از میان، بادِ صبا کرد
بشارت بَر به کویِ می فروشان
که حافظ توبه از زهدِ ریا کرد
وفا از خواجگانِ شهر با من
کمالِ دولت و دین بوالوفا کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
این شعر به بیان احساسات و افکار عاشقانه سراینده میپردازد. بلبل به صبا داستان عشق خود را حکایت میکند که عشق و زیبایی گل با او چه کرده و چطور دچار درد و رنج شده است. او از عشق نازنینش یاد میکند و بیان میکند که دیگر از غمهای بیگانگان نمینالد، بلکه دردش از سوی آشنا و یار است. شاعر به خطاهایش در جستجوی وفا و عشق اشاره میکند و به نسیم صبح که دردهای شبانه او را تسکین میدهد، آفرین میگوید. او همچنین به زیبایی گل و زلف سنبل اشاره میکند و به شور و شوق بلبلها و عشق و فغان آنها میپردازد. در نهایت، شاعر به توبهاش از زهد ریایی و دروغین اشاره میکند.
سحری بلبل به آواز برای نسیم صبا حکایت کرد که عشق و مهر روی گل چه کارها که با ما نکرد.
از آن رنگ رخ و زیبایی گل، دلم پرخون و پرحسرت شد و در بستان مرا به خار مبتلا کرد و دردمند کرد.
من بنده و غلام، کسی هستم که کار خیر را بدون چشمداشت و بدون خودنمایی انجام داد و بهدیگران کمک کرد.
آموختم که دیگر از دست بیگانگان و دشمنان گله نکنم و ننالم چونکه هر چه با من کرد، آن آشنا کرد.
اگر از سلطان، امید و طمع در دل داشتم، امیدی خطا و بیجا بود و اگر از دلبر، چشم مهر و وفا داشتم ستم و جفا دیدم
نسیم صبحگاهی شاد بادا زیراکه فقط او بود که درد شبنشینان و بیدارانِ دردمند را دوا و درمان کرد.
(نسیم صبحگاهی بود که) که نقاب از روی زیبای گل و زلف ناز سنبل کنار زد و بندهای جامه غنچه را گشود.
و بلبل عاشق در هر سوی گلشن، فغان برآورد که در اینمیان باد صبا تنها کسی بود که اهل نعمت بود. (تنعم: در لغت یعنی در ناز و آسایش زیستن)
به کوی میفروشان مژده ببر که حافظ از زهد ریایی و دروغین توبه کرد و پشیمان شد.
در میان بزرگان شهر، کسی که با من مهر و وفا ورزید خواجه ابوالوفا، صاحب کمال و دولت بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
من از بیگانه آزاری ندیدم
که با ما آنچه از آشنا رفت
همین شعر » بیت ۴
من از بیگانگان دیگر ننالم
که با من هرچه کرد آن آشنا کرد
ز رویم آبِ خوبی را جدا کرد.
بلورین سَرْوْقَدَّم را دوتا کرد.
جهان از جان شیرینش جدا کرد
به شیرین هم جهان هم جان رها کرد
روان شد سیّد و او را رها کرد
دل خود را ز دون حق جدا کرد
چو او بر دیدهٔ منعم جفا کرد
سپهر از دیدهٔ جانش سزا کرد
گرفت و روی خود سوی هوا کرد
بر آن قصاب بسیاری دعا کرد
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۲۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.