گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

وقت سحر آمد ، هله ترتیبِ سحر کن،

آرایش این بزم بآئین دگر کن

یک نیمه بخوابند و دگر نیمه بمستی

یاران قدح کش همه را باز خبر کن

آن تاج مکلل بگهر، باز بسر نه

وان پیرهن دیبه زر تار، ببر کن

آن زلف که آشفته شد از خواب شب دوش

سرگشته و برگشته همه یک بدگر کن

ای کاشغری ترک نکو روی نکو خوی

در کار می و جام، یکی نیک نظر کن

تو دوش سمَر گفتی و یاران همه خفتند،

امروز بمستی همه را باز سمر کن

آنچهر که آراسته چون ماه دو هفته است

هر هفته کُن از عشوه و آراسته تر کن

آن زلف نگونسار که وارونه کند کار

پیچیده و آشفته تر و زیر و زبر کن