گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

شب آمد جام می را مرحبا کن

سر اندیشه را از تن جدا کن

بیار آی از می دوشینه محفل

حریفان قدح کش را صلا کن

چه سود از سبحه و سجاده زاهد

اگر مردی بیا دردی دوا کن

چه خوردی دوش و در بزم که خفتی؟

اگر اهل دلی با ما صفا کن

نهادی راز ما در بزم رندان

خطا کردی دل ما را رضا کن

بلطفی گر لبت کام دل ما

نبخشاید، بدشنامی روا کن