هیچ می گوئی مراد دلداده ای دیوانه بود
با خیالم آشنا وز خویشتن بیگانه بود
هیچ می گوئی که نزد شمع رخسارم شبی
نیم جانی سوخته بال و پری پروانه بود
هیچ میآید بخاطر مرا ترا ای آفتاب
کز فروغت پرتوی در روزن اینخانه بود
هیچ میآید بخاطر شاه خوبانرا که شب
با گدا خفته بیک بالین و یک کاشانه بود
دست ما در گردنش افتاده چون طوق گران
چنگ ما در طره اش پیچید همچون شانه بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به عشق و دلدادگی میپردازد و از دیوانگی و شیفتگی خود نسبت به محبوب صحبت میکند. او احساس میکند که با خیالاتش آشنا شده اما از خود بیگانه است. همچنین به شبهایی اشاره میکند که در کنار شمع، شبیه پروانهای سوخته به عشق محبوبش پرواز کرده است. او از نور آفتاب یاد میکند که باعث روشنایی خانهاش شده و در نهایت، به وابستگی و تسلط عشق به خود اشاره میکند که مثل طوقی سنگین بر گردنش افتاده و موی محبوبش چنگی از آن خود کرده است. این شعر به عمق احساسات عاشقانه و وابستگیهای عاطفی اشاره میکند.
هوش مصنوعی: آیا میدانی کسی که محبوبش را دوست دارد، در حقیقت دیوانه است و از دنیای واقعی فاصله گرفته و تنها با خیال خود زندگی میکند؟
هوش مصنوعی: تو میگویی که هنگام شب، وقتی در کنار شمع نشستهام، چهرهام چنان زیبا میشود که گویی پروانهای با بالهای سوخته در کنارم است.
هوش مصنوعی: آیا تو به خاطر من به اینجا میآیی ای خورشید، زیرا روشنایی تو نوری را در این خانه به وجود آورده است؟
هوش مصنوعی: آیا برای شاهان زیبا، آرزویی وجود دارد که شب را در کنار گدا بگذرانند، در یک بستر و در یک خانه؟
هوش مصنوعی: ما بر گردن او مانند یک طوق سنگین تسلط داریم و دست ما در موهایش بهطور پیچیدهای درهم رفته است، مانند شانهای که در موها فرو میرود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دجله را امسال رفتاری عجب مستانه بود
پای در زنجیر و کف بر لب مگر دیوانه بود
چرخ میزد آب و برمیگشت در گرد حصار
گوئیا بغداد شمع و دجله چون پروانه بود
تیرباران کرد ابر و لشکری چون سیل راند
[...]
دوشم از آغاز شب جا ، بر در جانانه بود
تا به روزم چشم بر بام و در آن خانه بود
دی که می آمد ز جولانگاه شوخی مست ناز
نرگسش بر گوشهٔ دستار خوش ترکانه بود
بهر آن نا آشنا میرم که فرد از همرهان
[...]
دجله را امسال رفتاری عجیب مستانه بود
پای در زنجیر و کف بر لب مگر دیوانه بود
شب که سرو قامت او شمع این کاشانه بود
تا سحر گه بر گریزان پر پروانه بود
صاحب خرمن نگشتم تا نیفتادم ز پا
مور من تا دست و پایی داشت قحط دانه بود
طره موجم، نوآموز کشاکش نیستم
[...]
چشمت امشب ساقی و بیطاقتی پیمانه بود
یک نگاه آشنا تکلیف صد میخانه بود
لطف پنهان ناز پرورد تغافل بوده است
یاد ایامی که با من چشم او بیگانه بود
می زدم امروز لاف زهد پیش زاهدی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.