میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

هیچ می گوئی مراد دلداده ای دیوانه بود

با خیالم آشنا وز خویشتن بیگانه بود

هیچ می گوئی که نزد شمع رخسارم شبی

نیم جانی سوخته بال و پری پروانه بود

هیچ میآید بخاطر مرا ترا ای آفتاب

کز فروغت پرتوی در روزن اینخانه بود

هیچ میآید بخاطر شاه خوبانرا که شب

با گدا خفته بیک بالین و یک کاشانه بود

دست ما در گردنش افتاده چون طوق گران

چنگ ما در طره اش پیچید همچون شانه بود