چو باز شد به شکر خنده پستهٔ دهنش
گشاد تنگ شکر طوطی شکر سخنش
فکند نافه ی خود آهو از حسد بر خاک
به پیش چیندو زلف چو نافهٔ ختنش
زبهر خدمت قد چو سرو او در باغ
بنفشه وار شود قد سرو، برچمنش
پر از شکوفه کند نرگس پرآب مرا
رخ چو نسترن و قامت چو نارونش
چو خط و نقطه بغایت رساند حسن ورا
میان چون خط موهوم و نقطهٔ دهنش
ز شرم گشت سهیل سمن به رنگ ادیم
به پیش نور رخ چون سهیل در یمنش
شهاب وار دود بر رخم ستارهٔ اشک
مگر به دست کند گیسوی چو اهرمنش
ز چاه، ماه مقنع برآمدهست و کنون
میان ماه مقنع نگر چه ذقش
مرا چو حلقه ی شست است پشت، تا دیدم
که همچو ماهی شیم است در حبال تنش
بشست چشم مرا اشک تا سپیدش کرد
بران امید که یابم نسیم پیرهنش
تویی که یاسمن زلف تو چو دید بهار
زغم شکست درآمد به زلف یاسمنش
از آنکه زلف تو برچشمه حیات توزد
هزار جان بود اندر میان هرشکنش
چو سر بتافت زخط چو مشک بی آهوت
به سان نافه ی آهو به خاک برفکنش
ضیاء دولت و دین احمد ابوبکر آنک
بود صفات علی در خلایق حسنش
هزار فن بودش در هنر که هیچ نظر
ندید عالم پر مکر و فن به هیچ فنش
عجب نباشد اگر چون منش ثنا گوید
که هست سوسن آزاد بنده همچومنش
زشرم سرخ شود چون رخ عقیق یمن
در عدن زسخنهای چون در عدنش
اگر نه نسر فلک بال در هواش زند
کند زمحور گردون زمانه با بزنش
گمان بری که میان نجوم، خورشید است
دران زمان که ببینی میان انجمنش
بنات وار کند تفرقه به دست چو ابر
زری که جمع کند آفتاب چون پرنش
فراز گردش گردون گرفت مسکن خویش
ازان گزند نباشد زگردش زمنش
قلم زدست قضا عنبرین زبان نشدی
اگر نبودی دریای دست تو وطنش
چو شمع رای تو دید این زمردین پنگان
زسینه کرد برون مهر آن زرین لگنش
رهی که خاک تو شد لاله و گل آوردت
اگر نسیم فرستی زخلق خویشتنش
سپهر تا زره آب را زر اندوه
کند زماه سپردار و مهر تیغ زنش
هرآنکه تخم هوایت نکارد اندر دل
وگرچه طوبی باشد ز بیخ و بن بکنش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
«نهاد گوئی چون مهر در کنار نگین
سپهر ملک زمین در کنار آب و آتش
دلا چو در حضرت نیست عیش خرم و خوش
عنان جهد بگیر و زمام مهد بکش
چو نفس را مددی نیست از کئوس مراد
چه در بلاد خراسان، چه در سواد حبش
چه خیر از ینکه درین رسته نقد عرضه کنی
[...]
فرشته می ننویسد گناه دم به دمش
که از تحیر آن رو نمی رود قلمش
نه حد دیدن خلق است روی تو، مگر آنک
قضا به قدر دو یوسف دهد جمال کمش
اگر به باغ روم دل بگیردم در دم
[...]
کسی که دل طرف زلف یار میکشدش
اگر فکند در آن حلقه دست می رسدش
رخ تو سوخت به خط جان و دودها برخاست
دگر ز خال معنبر چه داغ مینهدش
کمند موی تو افتاده در قفا چه نکوست
[...]
مرو از دیده چو برق و بمن زار ببخش
بارها سوخته یی خرمنم انبار ببخش
شرف صحبت گل محو کند زشتی خار
نیکی خود نگر و جرم من خوار ببخش
کرد دل میل تو و دیده بود اشک افشان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.