گنجور

 
قدسی مشهدی

بی تو شب تا روز چون شمعم به چشم تر گذشت

اشک دامانم گرفت و آتشم از سر گذشت

بر سر راهش ندارم لذتی از انتظار

یار پنداری که امروز از ره دیگر گذشت

آنکه مشکل بود عمری حالم از نادیدنش

دوش با من بود و بر من حال مشکل‌تر گذشت

شوق چون زور آورد اندیشه طاقت چه سود

دست و پا نتوان زدن جایی که آب از سر گذشت

بس که از چشمم گریزان است آن آب حیات

چون ز من بگذشت پنداری ز آتش برگذشت

الحذر از آه قدسی کامشب از درد فراق

تا به لب از سینه آهش بر سر نشتر گذشت

 
 
 
سلمان ساوجی

چند گویم، در فراقت کابم از سر گذشت؟

شد بپایان عمر و پایانی ندارد سرگذشت

چون نویسم کز فراقت، بر سر کلکم چه رفت

باز سودایت چو بر طومار و بر دفتر گذشت

جانم آمد بر لب و کشتیش بر خشک اوفتاد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سلمان ساوجی
ناصر بخارایی

شمع‌وار از سر گذشتم بشنو از من سرگذشت

آتشم سر تا به پا بگرفت و آب از سر گذشت

رفت دل چون مُهر لعل او به جان پنهان نداشت

عین لطف است آنکه رنگ باده از ساغر گذشت

با فراغ بال پروانه وصال شمع را

[...]

فضولی

ذوق وصلت یافت دل از ساقی و ساغر گذشت

شد خلیل خلوت خلت ز ماه و خور گذشت

آب چشمم راست طوف آستانت آرزو

هر چه خواهد می تواند کرد چون از سر گذشت

چون مسیحا می تواند پای بر گردون نهد

[...]

صائب تبریزی

در دلم هرگاه زلف آن پری پیکر گذشت

از سر دریای چشمم موجه عنبر گذشت

بر سر مجنون اگر کردند مرغان آشیان

مرغ نتواند ز سوز دل مرا بر سر گذشت

از در دل می توان کام دو عالم یافتن

[...]

جویای تبریزی

زاهد از دنیا پی تحصیل سیم و زر گذشت

رشته شد گردآور گوهر چو از گوهر گذشت

عافیت خواهی مرو بیرون زحد اعتدال

می کشد گر آب حیوان است چون از سرگذشت

بی تکلف می توان تاج سر افلاک گفت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه