بی تو شب تا روز چون شمعم به چشم تر گذشت
اشک دامانم گرفت و آتشم از سر گذشت
بر سر راهش ندارم لذتی از انتظار
یار پنداری که امروز از ره دیگر گذشت
آنکه مشکل بود عمری حالم از نادیدنش
دوش با من بود و بر من حال مشکلتر گذشت
شوق چون زور آورد اندیشه طاقت چه سود
دست و پا نتوان زدن جایی که آب از سر گذشت
بس که از چشمم گریزان است آن آب حیات
چون ز من بگذشت پنداری ز آتش برگذشت
الحذر از آه قدسی کامشب از درد فراق
تا به لب از سینه آهش بر سر نشتر گذشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به شدت از فراق محبوبش رنج میبرد. او شب را شبی پر از درد و اشک توصیف میکند که به انتظار محبوب گذشته است. احساساتی از قبیل ناامیدی و دلتنگی در او وجود دارد. شاعر به این نکته اشاره میکند که حتی وقتی محبوبش را دید، حالش بدتر شد. در نهایت، او به عمق درد ناشی از جداییاش اشاره میکند و بیان میکند که آه و نالهاش به حدی رسیده که از سینهاش به لبهایش رسیده است.
هوش مصنوعی: بدون تو شب و روز برایم مانند شمعی میگذرد که اشکهایم مانند گلی به دامنم چسبیده و آتش دلعذابی که دارم، بیوقفه شدت میگیرد.
هوش مصنوعی: من در انتظار یارم هیچ لذتی نمیبرم، گویی امروز او از مسیر دیگری عبور کرد.
هوش مصنوعی: کسی که در زندگیام وجودش برایم مشکلآفرین بود، به مدت طولانی نبودنش را در کنار خودم احساس میکردم و این احساس کمبود برایم بسیار سخت و دشوار گذشت.
هوش مصنوعی: وقتی شوق و هیجان بر آدم غلبه کند، فکر کردن به مشکلات بی فایده است؛ زیرا در موقعیتی که کار از کار گذشته، دیگر نمیتوان کاری کرد و دست و پا زدن در آنجا هیچ فایدهای ندارد.
هوش مصنوعی: آب حیات که باعث زندگی و شادابی است، آنقدر از من دور و گریزان است که وقتی از کنارم میگذرد، احساس میکنم مانند شعله آتش از کنارم عبور کرده است.
هوش مصنوعی: احتیاط کن از آه پر از درد و مقدس که امشب از شدت فراق به لبهایش رسیده و آتشین از سینهاش به شدت بیرون آمده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چند گویم، در فراقت کابم از سر گذشت؟
شد بپایان عمر و پایانی ندارد سرگذشت
چون نویسم کز فراقت، بر سر کلکم چه رفت
باز سودایت چو بر طومار و بر دفتر گذشت
جانم آمد بر لب و کشتیش بر خشک اوفتاد
[...]
شمعوار از سر گذشتم بشنو از من سرگذشت
آتشم سر تا به پا بگرفت و آب از سر گذشت
رفت دل چون مُهر لعل او به جان پنهان نداشت
عین لطف است آنکه رنگ باده از ساغر گذشت
با فراغ بال پروانه وصال شمع را
[...]
ذوق وصلت یافت دل از ساقی و ساغر گذشت
شد خلیل خلوت خلت ز ماه و خور گذشت
آب چشمم راست طوف آستانت آرزو
هر چه خواهد می تواند کرد چون از سر گذشت
چون مسیحا می تواند پای بر گردون نهد
[...]
در دلم هرگاه زلف آن پری پیکر گذشت
از سر دریای چشمم موجه عنبر گذشت
بر سر مجنون اگر کردند مرغان آشیان
مرغ نتواند ز سوز دل مرا بر سر گذشت
از در دل می توان کام دو عالم یافتن
[...]
زاهد از دنیا پی تحصیل سیم و زر گذشت
رشته شد گردآور گوهر چو از گوهر گذشت
عافیت خواهی مرو بیرون زحد اعتدال
می کشد گر آب حیوان است چون از سرگذشت
بی تکلف می توان تاج سر افلاک گفت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.