گنجور

 
صائب تبریزی

در دلم هرگاه زلف آن پری پیکر گذشت

از سر دریای چشمم موجه عنبر گذشت

بر سر مجنون اگر کردند مرغان آشیان

مرغ نتواند ز سوز دل مرا بر سر گذشت

از در دل می توان کام دو عالم یافتن

در به در افتاد هر کس بی خبر زین در گذشت

گوهر سیراب در گنجینه اقبال نیست

با دهان خشک ازین غمخانه اسکندر گذشت

خشک مغزی لازم زندان گردون است و بس

می شود ریحان تر، دودی کز این مجمر گذشت

کم نگردد برگ عیش از خانه اش در برگریز

هر که ایام بهارش زیر بال و پر گذشت

گفتم از حال دل پر خون کنم حرفی رقم

تا قلم برداشتم یک نیزه خون از سر گذشت

گر نباشد از علایق بال همت زیر سنگ

می توان چون موج ازین دریای بی لنگر گذشت

از تکلف نفس قانع تلخکامی می کشد

شکرستان شد زمین تا مور از شکر گذشت

ترک افسر با وجود فقر چندان کار نیست

از حباب آسان توان در بحر پر گوهر گذشت

خوشه دادن در عوض خرمن گرفتن سهل نیست

وقع شمعی خوش که پیش آفتاب از سر گذشت

آرزو چون سوخت در دل حرص را عاجز کند

مور هیهات است بتواند ز خاکستر گذشت

در خرابات جهان چون آفتاب بی زوال

روزگار خوشدلی ما را به یک ساغر گذشت

بستگی بعد از گشایش نیست بر خاطر گران

از خدا خواهد گره، چون رشته از گوهر گذشت

نیست صائب هیچ گردی بر دل روشن مرا

گرچه عمر اخگر من زیر خاکستر گذشت

 
 
 
سلمان ساوجی

چند گویم، در فراقت کابم از سر گذشت؟

شد بپایان عمر و پایانی ندارد سرگذشت

چون نویسم کز فراقت، بر سر کلکم چه رفت

باز سودایت چو بر طومار و بر دفتر گذشت

جانم آمد بر لب و کشتیش بر خشک اوفتاد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سلمان ساوجی
ناصر بخارایی

شمع‌وار از سر گذشتم بشنو از من سرگذشت

آتشم سر تا به پا بگرفت و آب از سر گذشت

رفت دل چون مُهر لعل او به جان پنهان نداشت

عین لطف است آنکه رنگ باده از ساغر گذشت

با فراغ بال پروانه وصال شمع را

[...]

فضولی

ذوق وصلت یافت دل از ساقی و ساغر گذشت

شد خلیل خلوت خلت ز ماه و خور گذشت

آب چشمم راست طوف آستانت آرزو

هر چه خواهد می تواند کرد چون از سر گذشت

چون مسیحا می تواند پای بر گردون نهد

[...]

قدسی مشهدی

بی تو شب تا روز چون شمعم به چشم تر گذشت

اشک دامانم گرفت و آتشم از سر گذشت

بر سر راهش ندارم لذتی از انتظار

یار پنداری که امروز از ره دیگر گذشت

آنکه مشکل بود عمری حالم از نادیدنش

[...]

جویای تبریزی

زاهد از دنیا پی تحصیل سیم و زر گذشت

رشته شد گردآور گوهر چو از گوهر گذشت

عافیت خواهی مرو بیرون زحد اعتدال

می کشد گر آب حیوان است چون از سرگذشت

بی تکلف می توان تاج سر افلاک گفت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه