رفتی و نقش روی تو از چشم تر نرفت
خال توام چو مردم چشم از نظر نرفت
خاری که از ره تو بپای دلم خلید
تا سر نزد ز خاک من از دل بدر نرفت
کارم بجان رسید ز زخم زبان خلق
جان رفت و زخم طعنه خلق از جگر نرفت
هرگز بسر نرفت شبی کز غمت چو شمع
دود دلم بگنبد افالک بر نرفت
رفتم بخاک و زیر سر از حسرتم بماند
دستی که هرگزم بکسی در کمر نرفت
مردم چو شمع و کار من از پیش عاقبت
با سوز گریه شب و آه سحر نرفت
اهلی اگرچه غرقه بخون می شود در اشک
بی سیل گریه یکنفس او بسر نرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به غم و درد عشق و دلشکستگی خود اشاره میکند. او از عدم توانایی در فراموش کردن محبوبش صحبت میکند و تأثیر عمیق زخمهای روحی ناشی از طعنهها و نگاههای دیگران را بر جانش بیان میکند. شاعر اشاره میکند که در شبها به خاطر غم معشوقش مانند شمع آب میشود و حسرتش را با خود به خاک میبرد. او احساس میکند که در عذاب و گریه غرق است و هیچگاه این درد و غم از دلش نمیرود. در نهایت، احساس تنهایی و استیصال شاعر نشاندهنده عمیقترین زخمهای احساسیاش است.
هوش مصنوعی: رفتی و تصویر تو از خاطرم محو نشد، حتی خال تو هم برایم همچنان در نظر است و فراموش نمیشود.
هوش مصنوعی: خاری که به پای دلم از تو نشسته است، تا زمانی که از خاک من سر برنیاورد، از دل من بیرون نمیرود.
هوش مصنوعی: کار من به حدی سخت و دشوار شده که آزار و انتقادات مردم باعث رنجش و ناامیدیام شده است. از درد زخمهای زبانی که مردم به من زدهاند، جانم در حال رفتن است و آثار آن طعنهها هنوز از دل و وجودم پاک نشده است.
هوش مصنوعی: هرگز شبی نبوده که از غم تو دل من مثل شمع دود کند و از بین برود.
هوش مصنوعی: رفتم به خاک و زیر سرم حسرتی باقی ماند که انگار همیشه هیچ دستی برای کمک به من نیامد.
هوش مصنوعی: آدمها مانند شمع هستند و من برایشان به تنهایی با درد و عذاب شب و با نالههای صبح سر و کار دارم.
هوش مصنوعی: اگرچه اهلی در خون خود غرق شده است، اما اشکهای او به خاطر نبود سیلاب گریهاش بیوقفه ادامه دارد و از بین نمیرود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از پیش دیده رفتی و نقش از نظر نرفت
جان را خیال روی تو از دل به در نرفت
این آتش فراق، که بر میرود به سر
از دیگ سینه در عجبم کو به سر نرفت!
آخر که دید روی تو، ای مشتری لقا
[...]
هرگز دلم ز کوی تو جائی دگر نرفت
یکدم خیال روی توام از نظر نرفت
جان رفت و اشتیاق تو از جان بدر نشد
سر رفت و آرزوی تو از سر بدر نرفت
هرکو قتیل عشق نشد چون به خاک رفت
[...]
سر، در رهش، نهادم و کاری به سر، نرفت
با او به هیچ حیله مرا دست، در نرفت
پایم ز دست رفت و نیامد رهم، به سر
در راه او برفت سرم، پا اگر نرفت
بیچاره را چو در طلبش، پای، سست گشت
[...]
آهم ز سرکشی بتلاش اثر نرفت
هر جا ندید روی دل آنجا دگر نرفت
چون یافت اینکه شربتش از خون عاشقست
بیمار چشم تو که طبیبش بسر نرفت
با آنکه در رهت ز دو عالم گذشته ایم
[...]
از ضعف، نالهام به سراغ اثر نرفت
بیمار ماندم و به مسیحا خبر نرفت
اشکم ز باد دستی مژگان به خاک ریخت
کس را چو من ز رشته ستم بر گهر نرفت
داغم ز ناتوانی فریاد خویشتن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.