گنجور

 
غبار همدانی

تا نکند درد رخنه در دل انسان

راه نیابد در او محبت جانان

تا نزنی عقده بر سلاسل گیسو

جمع نبینی دل هزار پریشان

شرم کن آخر ز توبه های شکسته

چند نخواهی شدن ز توبه پشیمان

صبح منوّر چگونه چهره گشاید

تا نرسانی شب سیاه به پایان

 
 
 
رودکی

مادر می را بکرد باید قربان

بچهٔ او را گرفت و کرد به زندان

بچهٔ او را ازو گرفت ندانی

تاش نکوبی نخست و زو نکشی جان

جز که نباشد حلال دور بکردن

[...]

ابوالفضل بیهقی

شاه چو بر کند دل ز بزم و گلستان‌

آسان آرد بچنگ مملکت آسان‌

وحشی چیزی است ملک و این زان دانم‌

کو نشود هیچگونه بسته بانسان‌

بندش‌ عدل است و چون بعدل ببندیش‌

[...]

ازرقی هروی

ای بزمین بر ، بزرگ سایۀ یزدان

ای ملک عادل ، ای مبارک سلطان

آنچه تو کردی ز پادشاهی و مردی

پور سیاوش نکرد و رستم دستان

روی تو نادیده ، هر که نام تو بشنید

[...]

منوچهری

آنگه رزبانش را بخواند دهقان

دو پسر خویش را، دو پسر رزبان

هر یک داسی بیاورند یتیمان

برده به آتش درون و کرده به سوهان

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از منوچهری
مسعود سعد سلمان

تهنیت عید را چو سرو خرامان

از در خرپشته اندر آمد جانان

بو یا زلفش به بوی عنبر سارا

رنگین رویش به رنگ لاله نعمان

کرده به شانه دو تاه سیصد حلقه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه