گنجور

 
سلمان ساوجی

نصیحت می‌کند هر دم مرا زاهد به مستوری

برو ناصح تو حال من نمی‌دانی و معذوری

خیال چشم مستش را اگر در خواب خوش بینی

عجب دارم که برداری سر از مستی و مستوری

بدین صورت که من در خواب مستی‌ام عجب باشد

گرم بیدار گرداند صدای نفحه صوری

مگر تو حور فردوسی که سر تا پا همه روحی

مگر تو مردم چشمی که سر تا پا همه نوری

بیا جانا دمی بنشین و صحبت را غنیمت دان

که خواهد بود مدتها میان جان و تن دوری

دلی و همتی مردانه باید عشقبازان را

که نتوان کرد شهبازی به بال و پر عصفوری

شب وصلش فراغی از فروغ صبحدم دارد

چه حاجت روز روشن را به نور شمع کافوری

نپرسی آخرم روزی آخر چونی ای سلمان

ازین شبهای رنجوری درین شبهای دیجوری

 
 
 
انوری

خداوندا همی دانم که چیزی نیست در دستت

گرم چیزی ندادستی بدین تقصیر معذوری

ولیکن گر کسی پرسد چه دادستت روا داری

که گویم عشوه اول روز و آخر روز دستوری

مولانا

مرا گوید: « بیا، بوری، که من با غم تو زنبوری

که تا خونت عسل گردد، که تا مومت شود نوری

ز زنبوران باغ جان ، جهان پر شهد و شمع آمد

ز شمع و شهد نگریزی، اگر تو اهل این سوری

مخور از باغ بیگانه، که فاسد گردد آن شهدت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
حکیم نزاری

به ناموس آتش اندر زن بیار آن آبِ انگوری

که ناممکن بود مستی نهان کردن به مستوری

عسل گر چاشنی کردی حسودم تلخ کی گفتی

که در من می‌کشد هر دم زبان چون نیشِ زنبوری

بیا ای ساقی و بر نه به دستم تا به سر جامی

[...]

قاسم انوار

شب عیدست و ما عاشق، چه گویم قصه دوری؟

به صد دفتر نشاید داد شرح درد مهجوری

تو خدمت می‌کنی حق را، برای «جنت الماوی »

برو، جان عزیز من، نه‌ای عاشق، که مزدوری

ز حق عمدا جدا گشتی، به باطل آشنا گشتی

[...]

کلیم

فزون از صبر ایوبست تاب محنت دوری

که رنجوری نباشد آنچنان مشکل که مهجوری

چنان بیروی تو دست و دلم از کار خود مانده

که ساغر در کفم لبریز و من مردم ز مخموری

ز گوش این نکته پیر مغان بیرون نخواهد شد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه