نصیحت میکند هر دم مرا زاهد به مستوری
برو ناصح تو حال من نمیدانی و معذوری
خیال چشم مستش را اگر در خواب خوش بینی
عجب دارم که برداری سر از مستی و مستوری
بدین صورت که من در خواب مستیام عجب باشد
گرم بیدار گرداند صدای نفحه صوری
مگر تو حور فردوسی که سر تا پا همه روحی
مگر تو مردم چشمی که سر تا پا همه نوری
بیا جانا دمی بنشین و صحبت را غنیمت دان
که خواهد بود مدتها میان جان و تن دوری
دلی و همتی مردانه باید عشقبازان را
که نتوان کرد شهبازی به بال و پر عصفوری
شب وصلش فراغی از فروغ صبحدم دارد
چه حاجت روز روشن را به نور شمع کافوری
نپرسی آخرم روزی آخر چونی ای سلمان
ازین شبهای رنجوری درین شبهای دیجوری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به نوعی نصیحت و دوری از تظاهر به زهد و مستوری میپردازد. او به زاهدان میگوید که حال او را نمیدانند و تنها نظر به ظواهر دارند. شاعر از زیبایی و حالتی که در خواب و مستی احساس میکند، سخن میگوید و از آنها میخواهد که از قضاوت نادرست خودداری کنند. او به دوستش میگوید که باید لحظات گرانبها را غنیمت بشمرد و در کنار هم بنشینند چرا که ممکن است فاصلهای طولانی میان جان و تن ایجاد شود. در انتها، شاعر به رنجها و حالتهای نامطلوب شبها اشاره میکند و به عدم پرسش از حال او در این شبها اشاره دارد. کل شعر بیانگر جستجوی لذت و زیبایی در زندگی و عشق است.
هوش مصنوعی: هر لحظه زاهد به من نصیحت میکند که پنهانی زندگی کن، اما تو، ای نصیحتگر، حال و وضعیت من را نمیدانی و از این موضوع بیاطلاع هستی.
هوش مصنوعی: اگر در خواب خوش چهره دلربایش را ببینی، برایم عجیب است که چگونه میتوانی از حال خوش و پنهانی خود دست برداری.
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به حالت خواب و مستی خود اشاره میکند و میگوید که جالب است که وقتی در این حالت به سر میبرد، صدای خوش یک نسیم به او شوق بیداری میدهد. او به نوعی حس میکند که این صدا او را از خواب و حالت مستی خارج میکند و به بیداری دعوت میکند.
هوش مصنوعی: آیا تو همچون حوریهای فردوس هستی که تمام وجودت سرشار از روح و زندگی است؟ آیا تو انسانی هستی که در چشمانت نور و درخشندگی خاصی موج میزند؟
هوش مصنوعی: بیا عزیزم، لحظهای بنشین و از گفتوگو لذت ببر، زیرا ممکن است مدتها بین روح و جسم فاصله بیفتد.
هوش مصنوعی: عشقبازان باید دل و ارادهای قوی و مردانه داشته باشند، زیرا برای دستیابی به موفقیتهای بزرگ، همچون پرواز با شهباز، نباید به بال و پر یک پرنده کوچک اکتفا کنند.
هوش مصنوعی: در شب وصال معشوق، آرامشی وجود دارد که نور صبحگاهی هم ندارد. در این شب، نیازی به روشنی روز و نور شمع معطر نیست.
هوش مصنوعی: از سلمان میپرسند چطور به پایان روز میرسد، و او به یاد شبهای پر درد و رنج میافتد که هنوز به سر آمدهاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خداوندا همی دانم که چیزی نیست در دستت
گرم چیزی ندادستی بدین تقصیر معذوری
ولیکن گر کسی پرسد چه دادستت روا داری
که گویم عشوه اول روز و آخر روز دستوری
مرا گوید: « بیا، بوری، که من با غم تو زنبوری
که تا خونت عسل گردد، که تا مومت شود نوری
ز زنبوران باغ جان ، جهان پر شهد و شمع آمد
ز شمع و شهد نگریزی، اگر تو اهل این سوری
مخور از باغ بیگانه، که فاسد گردد آن شهدت
[...]
به ناموس آتش اندر زن بیار آن آبِ انگوری
که ناممکن بود مستی نهان کردن به مستوری
عسل گر چاشنی کردی حسودم تلخ کی گفتی
که در من میکشد هر دم زبان چون نیشِ زنبوری
بیا ای ساقی و بر نه به دستم تا به سر جامی
[...]
شب عیدست و ما عاشق، چه گویم قصه دوری؟
به صد دفتر نشاید داد شرح درد مهجوری
تو خدمت میکنی حق را، برای «جنت الماوی »
برو، جان عزیز من، نهای عاشق، که مزدوری
ز حق عمدا جدا گشتی، به باطل آشنا گشتی
[...]
فزون از صبر ایوبست تاب محنت دوری
که رنجوری نباشد آنچنان مشکل که مهجوری
چنان بیروی تو دست و دلم از کار خود مانده
که ساغر در کفم لبریز و من مردم ز مخموری
ز گوش این نکته پیر مغان بیرون نخواهد شد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.