گنجور

 
قاسم انوار

روی دل را بسوی جان داری

وین حکایت ز جهان نهان داری

رو، مقلد مباش در ره عشق

که عیان در پی عیان داری

هله! ای روح، از هوا و هوس

که ره شاه با نشان داری

اندرین ره، که شیر مردانند

روبهی گر تو فکر جان داری

دل ز مستان راه بر نکنی

اگر از باده سر گران داری

سخن عقل ظاهری مشنو

اگر از عشق ترجمان داری

قاسمی، شادمان و خرم باش

یاد ما در میان جان داری