گنجور

 
قاسم انوار

ای یار، ندانم که چه رسمست و چه آیین؟

گه ساقی جانهایی و گه محتسب دین

عکسی بدل انداز از آن روی دل افروز

روی تو چو ماهست و دلم آینه چین

المنة الله که رسیدیم و چشیدیم

از فاتحه فتح شما لذت آمین

بی تو نروم جانب جنت بتکلف

با صحبت تو فارغم از باغ و ریاحین

ای باد، مکن از سر زلفش سخن آغاز

زنهار! نجنبانی زنجیر مجانین

چشمت بگشایند، شوی واقف اسرار

تا عین خدا بینی در عین خدا بین

قاسم دل و دین باخت بیاد تو و جان هم

زین بیش چه باشد صفت عاشق مسکین؟