ای یار، ندانم که چه رسمست و چه آیین؟
گه ساقی جانهایی و گه محتسب دین
عکسی بدل انداز از آن روی دل افروز
روی تو چو ماهست و دلم آینه چین
المنة الله که رسیدیم و چشیدیم
از فاتحه فتح شما لذت آمین
بی تو نروم جانب جنت بتکلف
با صحبت تو فارغم از باغ و ریاحین
ای باد، مکن از سر زلفش سخن آغاز
زنهار! نجنبانی زنجیر مجانین
چشمت بگشایند، شوی واقف اسرار
تا عین خدا بینی در عین خدا بین
قاسم دل و دین باخت بیاد تو و جان هم
زین بیش چه باشد صفت عاشق مسکین؟