گنجور

 
قاسم انوار

آن خواجه سر بشر ندارد

پیداست که رو بشر ندارد

هر چندکه عالم و مطیعست

در صنف غزا سپر ندارد

نگذشت ز علم و زهد هرگز

زیرا سر این سفر ندارد

از شاخ شجر حدیث گوید

اما خبر از ثمر ندارد

در بحر محاورست،چه سود؟

چون سود ز بحر بر ندارد

در ظلمت جهل می رود راه

از نور یقین خبر ندارد

در بحر فناست جان قاسم

جایی که ملک گذر ندارد