آن خواجه سر بشر ندارد
پیداست که رو بشر ندارد
هر چندکه عالم و مطیعست
در صنف غزا سپر ندارد
نگذشت ز علم و زهد هرگز
زیرا سر این سفر ندارد
از شاخ شجر حدیث گوید
اما خبر از ثمر ندارد
در بحر محاورست،چه سود؟
چون سود ز بحر بر ندارد
در ظلمت جهل می رود راه
از نور یقین خبر ندارد
در بحر فناست جان قاسم
جایی که ملک گذر ندارد