در سویدای دلم سودای اوست
در دل و جانم تمناهای اوست
نیر اعظم، که شمع عالمست
پرتوی از چهره زیبای اوست
من نمی دانم ز حال دل که چیست؟
این قدر دانم که دل مولای اوست
چون مقلد با طریقت ره نبرد
در حقیقت خار ما خرمای اوست
هر که فانی شد ز طبع آب و خاک
این قبای عشق بر بالای اوست
بوی جان می آید از باد و صبا
نکهتی از عنبر سارای اوست
قاسمی چون واقف اسرار شد
خاک کویش جنت الماوای اوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جمله عالم فتنه و غوغای اوست
در همه جا منزل و مأوای اوست
خسروی کافاق زیر رای اوست
افسر خورشید خاک پای اوست
دوزخ و جنت همه اجزای اوست
هرچه اندیشی تو او بالای اوست
آمد آن یاری که در دل جای اوست
راحت جان صورت زیبای اوست
آشنایی تازه کرد این سرکه او
ز آشنایان قدیم پای اوست
یک قبا جانم که از تن رفته بود
[...]
عالمی آشفته سودای اوست
پاک از این بد گوهران دریای اوست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.