گنجور

 
غنی کشمیری

در عمر بس بود دم سردی غذای ما

سوزد ز نان گرم چو صبح اشتهای ما

در فقر هیچکس نبود آشنای ما

ننشست غیر گرد کسی در سرای ما

از روزگار روزی ما جز شکست نیست

سنگ فلاخن است مگر آسیای ما

زان پیشتر که دانه ز خرمن جدا کنند

سوراخ مور شد دهن آسیای ما

کاهیده است بسکه تن ما ز قید عشق

طوق گلوی ما شده زنجیر پای ما

مشکل بود گرفتن چیزی ز تنگ چشم

نگرفته است بخیه ز سوزن قبای ما

تا کرده ایم در ره شوقت قدم ز سر

آتش بود ز داغ جنون زیر پای ما

در علم فقر هر که شد استاد چون غنی

برداشت نسخه از ورق بوریای ما

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار
عبید زاکانی

در ما به ناز می‌نگرد دلربای ما

بیگانه‌وار میگذرد آشنای ما

بی‌جرم دوست پای ز ما درکشیده باز

تا خود چه گفت دشمن ما در قفای ما

با هیچکس شکایت جورش نمیکنم

[...]

ابن حسام خوسفی

ای غافل از بلای دل مبتلای ما

جز مبتلا کسی نرسد در بلای ما

ممکن نباشد از سر کوی تو رفتنم

آری مقیّدست به زلف تو پای ما

حجاج اگر به کعبه بیت الحرم روند

[...]

شیخ بهایی

مرحبا ای عشق خوش سودای ما

ای طبیب جمله علت های ما

صائب

صبح جهان بود نفس غم زدای ما

جان تازه می شود زدم جانفزای ما

بیدار شد ز خواب گرانجان بی غمی

هر کس شنید ناله دردآشنای ما

ته جرعه ای بود که به خاکش فشانده اند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب
اسیر شهرستانی

گرد فتادگی شده بال همای ما

منت نمی کشد ز کسی مدعای ما

با چاکهای سینه به محشر نمی رویم

تا رنگ و بوی گل نشود خونبهای ما

حیرت ندیدگی گل گلزار وحشت است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه