بچشمم آب و رنگی نیست خوان پادشاهانرا
که دارد کاسهٔ درویش نعمت های الوان را
نگاه تیز می بینم به سوی او غزالان را
نگه دارد خدا از چشم بد آن تیغ مژگانرا
کس از پروردهٔ خود در جهان طرفی نمی بندد
بتار نال کی دوزد قلم چاک گریبان را
مگر آن شاه خوبان کرد مصر حسن را غارت
که باشد بر جبین داغ غلامی ماه کنعان را
نباشد بی سر زلفت سر بوئیدن مشکم
که بوی نافه باشد موی بینی بیدماغان را
ز بیعقلی چو طفل اشک نیک از بد نمیدانم
سر پستان تصور می کنم گوی گریبان را
توکل پیشه را روزی بدست خویش می باشد
مکد انگشت خود کودک چو نبود شیر پستان را
به جز آزار از همسایهٔ بد کس نمی بیند
غنی استادگی از لب گزیدن نیست دندان را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو بگشاید نگار من دو بادام و دو مرجان را
بدین نازان کند دل را بدان رنجان کند جان را
من و جانان به جان و دل فرو بستیم بازاری
که جانان دل مرا داده است من جان داده جانان را
چو نار کفته دارم دل بنار تفته آگنده
[...]
چو عاشق شد دل و جانم رخ و زلفین جانان را
دل و جان را خطرنبود دل این را باد و جان آنرا
من از جانان دل و دین را به حیلت چون نگه دارم
که ایزد بر دل و جانم مسلط کرد جانان را
نگارینی که چون بینی لب و دندان شیرینش
[...]
زهی سر بر خط فرمان تو افلاک و ارکان را
چو چابک دست معماری است لطفت عالم جان را
ز ابر طبع لؤلؤ بخش و باد لطف تو بوده
به روز مفلسی بنشاندهای دریا و عمان را
تو کوه گوهری در ذات و من هرگز ندانستم
[...]
رسید آن شه رسید آن شه بیارایید ایوان را
فروبُرّید ساعدها برای خوب کنعان را
چو آمد جانِ جانِ جان، نشاید برد نام جان
به پیشش جان چه کار آید مگر از بهر قربان را
بدم بیعشق گمراهی درآمد عشق ناگاهی
[...]
گه از می تلخ میکن آن دو لعل شکرافشان را
که تا هر کس به گستاخی نبیند آن گلستان را
کنم دعوی عشق یار و آنگه زو وفا جویم
زهی عشق ار به رشوت دوست خواهم داشتن آن را
بران تا زودتر زان شعله خاکستر شود جانم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.