گنجور

 
همام تبریزی

پاک‌چشمانند مرد روی تو

راه کژبینان نباشد سوی تو

خوش‌نویسان را نباید در قلم

هیچ نونی خوشتر از ابروی تو

ناتوان گردم ز غیرت چون نسیم

گر بجنباند نسیمی موی تو

زنده بی رویت نمانم گر مرا

هر زمان جانی نبخشد بوی تو

دوستان از تشنگی جان می‌دهند

و آب حیوان می‌رود در جوی تو

عاشقان را تا سحر باشد سماع

هرشب از بانگ سگان کوی تو

چشم خواب آلود تو خواب همام

بست آه از نرگس جادوی تو

 
sunny dark_mode