پاکچشمانند مرد روی تو
راه کژبینان نباشد سوی تو
خوشنویسان را نباید در قلم
هیچ نونی خوشتر از ابروی تو
ناتوان گردم ز غیرت چون نسیم
گر بجنباند نسیمی موی تو
زنده بی رویت نمانم گر مرا
هر زمان جانی نبخشد بوی تو
دوستان از تشنگی جان میدهند
و آب حیوان میرود در جوی تو
عاشقان را تا سحر باشد سماع
هرشب از بانگ سگان کوی تو
چشم خواب آلود تو خواب همام
بست آه از نرگس جادوی تو