گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

اسبم دی گفت می روم من

کاریت بجانب عدم نیست

گفتم که دمی بپای و گفتا

درآخور تو برون زدم نیست

میمیرم از آرزوی کاهی

و اندر تو به نیم جو کرم نیست

گر برگ ستور داریت نیست

بفروش چه داریم ستم نیست؟

جو ز آخر چرب باز کردی

یک توبره کاه خشک هم نیست؟

تا کی ز نشت وزین بر پشت؟

خود زین شکم تهیت غم نیست؟

جز راه به پشت من ندانی

می پنداری مرا شکم نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode