گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فضولی

دلا بمهر رخش دیده پر آب انداز

ترست پرده چشمت بآفتاب انداز

صبا که گفت که حرفی ز بی قراری ما

بگوی آن گل تر را در اضطراب انداز

نقاب کرد تن خاکیم ز چهره جان

گرت هواست که افتد ز رخ نقاب انداز

میانه من و تو هستی منست حجاب

بیا و آتشی از رخ برین حجاب انداز

چه می دهی از سر التفات دل برقیب

سگی ست ، جانب او سنگ اجتناب انداز

شدم خراب ز بی رحمی تو رحمی کن

گهی ز لطف نظر بر من خراب انداز

چه کار تست فضولی قبول قید ورع

ترا که گفت که خود را درین عذاب انداز

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode