گذر دل چو بر آن طرهٔ طرار افتاد
گشت دیوانه و در بند گرفتار افتاد
قوت از پا و قرار از دل و هوش از سر رفت
هر که را چشم بر آن عارض گلنار افتاد
غرض از خلقت افلاک محبت شد و بس
صیت عشق است که در گنبد دوار افتاد
قستم خون دلی آمد همه از ساغر دهر
چه کنم غم ز ازل بهرهٔ احرار افتاد
اشک غماز شد و پردهٔ رازم بدرید
سر دل فاش کند دیده چو خونبار افتاد
دوش از باده خوری توبه نمودم، امروز
خرقه و سبحه گرو، در کف خمار افتاد
ما به میدان غمت تاخته جان باخته ایم
عاشق از سر گذرد کار چو دشوار افتاد
جان من سوخت ز غم چاره وصال تو نشد
رحمی ای دوست که کار من و دل زار افتاد
شیخ اسرار حقایق بسی آموخته لیک
چه کند غمزده با نطق ، که از کار افتاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.