گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

سیاهکارتر از من کسی به دوران نیست

فزونتر از گنهم قطره های باران نیست

اگر به وهم نیاید فزونی گنهم

بدین خوشم که فزونتر ز لطف یزدان نیست

به هر چه می نگرم واله ی تو می بینم

که جلوه ی رخت از هیچ دیده پنهان نیست

درون خانه ی دل را ز نقش غیر بشوی

محل رحمت یزدان مقام شیطان نیست

از آن زمان که بدیدم بعشت عارض تو

مرا هوای گلستان و باغ و بستان نیست

عجب ز سختی دل آیدم که ز آتش عشق

بسوخت صد ره و از سوختن پشیمان نیست

همین نه ز آتش عشق تو سوخت الهامی

کجاست آنکه ازین شعله سینه بریان نیست