نقد جان را لب خاموش نگهبان باشد
رخنه مملکت دل لب خندان باشد
جلوه صبح قیامت کف دریای من است
کیست مجنون که مرا سلسله جنبان باشد
سینه ای صافتر از چهره یوسف دارم
نقش امید من از سیلی اخوان باشد
روزن عالم غیب است دل اهل جنون
من و آن شهر که دیوانه فراوان باشد
دم آبی که در او تلخی منت نبود
جگر سوخته را چشمه حیوان باشد
شکر، ابری است که باران کرم می آرد
برق آفت ثمر شکوه دهقان باشد
چون نباشد دل خرسند که اکسیر غناست
زین چه حاصل که زرو سیم فراوان باشد؟
اهل دل را به بدی یاد مکن بعد از مرگ
خواب و بیداری این طایفه یکسان باشد
می کند جلوه خورشید قیامت داغش
راز عشق تو در آن سینه که پنهان باشد
دانه ای را که دل موری ازان شاد شود
خوشه ای روز جزا تاج سلیمان باشد
از سر خوان سلیمان گذرد دست افشان
هرکه را مرغ کباب از دل بریان باشد
جگر گرم نبخشند به هر سنگدلی
این نه لعلی است که در کوه بدخشان باشد
ناله نای بود داروی بیهوشی من
شیر را خواب فراغت به نیستان باشد
جذبه عشق نپیچد به ملایک صائب
این کمندی است که در گردن انسان باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و عمق احساسات انسان اشاره دارد و با زبان هنری و استعاری، مفهوم عشق، امید و درد را به تصویر میکشد. شاعر از دل و دلباختگی صحبت میکند و آن را در مقابل نقد و قضاوت نشان میدهد. او به توصیف دلهای صاف، خلوص در نیت و لزوم خوشبختی میپردازد و بر این نکته تأکید میکند که خوشحالی دل، از ارزشهای واقعی زندگی است، حتی در مواجهه با تلخیها و سختیها. همچنین راز عشق و احساسات عمیق انسانی را در سینهها و جانها پنهان میداند و بر اهمیت قدرت عشق و تأثیر آن در زندگی تأکید میکند. این شعر بیانگر روح دیوانگی و شیدایی عاشقانه است که فراتر از محدودیتهای دنیوی مینگرد.
هوش مصنوعی: جان و روح آدمی نیاز به سکوت و آرامش دارند، چرا که در این سکوت، میتوان از احساسات و انزواهای درونی حفاظت کرد. در عوض، دل که نمایانگر احساسات و محبت است، باید همیشه شاد و لبخند بر لب داشته باشد تا دروازههای قلب به روی عشق و دوستی باز بماند.
هوش مصنوعی: نمایش صبح قیامت مانند سطح دریای من است. چه کسی دیوانه است که بخواهد مرا به حرکت درآورد؟
هوش مصنوعی: دل من صاف و زلال تر از چهره یوسف است و امیدم این است که نقش آن را از ضربههای برادرانش بگیرم.
هوش مصنوعی: دل دیوانگان مانند روزنهای به عالم غیب است و در شهری که دیوانگان بسیاری در آن زندگی میکنند، این دیدگاه بیشتر نمایان میشود.
هوش مصنوعی: آب زلالی که در آن تلخی ناامیدی وجود نداشته باشد، برای دلهای سوخته میتواند مانند چشمهای از زندگی باشد.
هوش مصنوعی: شکر مانند ابری است که باران خوب و مفیدی را میباراند و درخشندگی و زیبایی محصول را به زحمتهای کشاورز میافزاید.
هوش مصنوعی: اگر دل خوش نباشد، مانند اکسیر ثروت، پس چه فایده دارد که طلا و نقره به وفور در دست باشد؟
هوش مصنوعی: به افرادی که دارای دل و احساس هستند، با بدگویی اشاره نکن. بعد از مرگ، خواب و بیداری برای این گروه یکسان خواهد بود.
هوش مصنوعی: در روز قیامت، زیبایی و نور خورشید برمیخیزد و عشق تو در دل کسی که آن را مخفی کرده، نمایان خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر دانهای باشد که باعث شادی دل موری شود، در روز جزا به عنوان پاداش، آن دانه مانند تاج سلیمان خواهد بود.
هوش مصنوعی: هر کسی که در دلش آرزوی رسیدن به خواستههای بزرگ و دلخواهش را داشته باشد، بهراحتی از نعمتها و فرصتهای ارزشمند عبور میکند.
هوش مصنوعی: محبت و احساس عمیق در دل هر کسی قرار نمیگیرد و افرادی که بیاحساس و سنگدل هستند، نمیتوانند این عشق را درک کنند. این عشق مانند یک گوهر گرانبهاست که تنها در مکانهای خاصی پیدا میشود.
هوش مصنوعی: صدای نای مثل دارویی است که من را به خواب میبرد و شیر به آرامش و استراحت در نیستان میرسد.
هوش مصنوعی: عشق آن قدر قوی است که حتی فرشتگان را نیز به خود مشغول نمیکند، زیرا این احساس قوی تنها مختص انسانهاست و مانند کمند بر گردن آنها گره خورده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تادلم درخم آن زلف پریشان باشد
چه عجب کارمن اربی سروسامان باشد
قدرآن زلف پریشان تومن دانم وبس
کین کسی داندکونیز ریشان باشد
لعل توچون سردندان کندازخنده سپید
[...]
ز اول روز که مخموری مستان باشد
شیخ را ساغر جان در کف دستان باشد
پیش او ذره صفت هر سحری رقص کنیم
این چنین عادت خورشیدپرستان باشد
تا ابد این رخ خورشید سحر در سحرست
[...]
هر نسیمی که ز خاک در جانان باشد
چون دم روح قدس مایه ده جان باشد
تا بمیدان لطافت ذقنش گوی زند
قامت اهل دل از عشق چو چوگان باشد
جان بدو دادم و دل از سر تحسین میگفت
[...]
تا به کی در دل من درد تو پنهان باشد
تا کیم آتش سودای تو در جان باشد
درد ما به نکند هیچ مداوای طبیب
زآنکه او را لب جان بخش تو درمان باشد
مشکل اینست که بی روی تو نتوانم زیست
[...]
تا دل آشفته آن زلف پریشان باشد
دل شوریده من واله و حیران باشد
روی جان را بتوان دیدن و خرم گشتن
گر دلت آینه نیر عرفان باشد
سر توحید توان گفت به هشیاران؟ نی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.