ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

هر نسیمی که ز خاک در جانان باشد

چون دم روح قدس مایه ده جان باشد

تا بمیدان لطافت ذقنش گوی زند

قامت اهل دل از عشق چو چوگان باشد

جان بدو دادم و دل از سر تحسین میگفت

جان همان به که چو باشد بر جانان باشد

از بزرگی نپذیرفت دمی جان عزیز

گفت در بارم ازین خرده فراوان باشد

راستی جان من خسته متاعیست حقیر

تحفه ئی سازم ازو لابد ازینسان باشد

هر گدائی که شود شبفته بر عارض شاه

دائم از حرمت او بر در حرمان باشد

جان بتحفه بر جانان مفرست ابن یمین

کاین تکلف مثل زیره و کرمان باشد