گنجور

 
ابن حسام خوسفی

هر جفایی که ممکن است ازوست

من تحمل کنم ولی نه نکوست

گر دلم میل جانب او کرد

میل دل‌ها همه به جانب اوست

بوی زلف تو همدم بادست

که نسیم بهار غالیه‌بوست

روی کردی به سوی گل زان روی

گل ز شادی نگنجد اندر پوست

خجل از قد و عارض تو به باغ

سرو آزاد و لاله خودروست

در خم زلف همچو چوگانت

دل مسکین شکسته همچون گوست

با جفا نیک خو کن ابن حسام

چاره این است کان صنم بدخوست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۱ به خوانش محمد ملکشاهی نقل از (کانال تلگرام ابن حسام خوسفی)
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مسعود سعد سلمان

عمر کاک را که خواهد گفت

کای عزیز و گزین برادر دوست

در هوای من اردل تو دوتاست

دل من در هوای تو یک توست

مهر هر کس کهن کهن گشته

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
انوری

صاحبا ماجرای دشمن تو

که کسش در جهان ندارد دوست

گفته‌ام در سه بیت چار لطیف

زان چنانها که خاطرم را خوست

طنز می‌کرد با جهان کهن

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

ای کریمی که در جهان کرم

بخشش بی ریات عادت و خوست

میزبانی است تازه روی گفت

که همه پشت گرمی من ازوست

پشتم از خدمتت دوتاست چرا

[...]

حمیدالدین بلخی

بالله ار بر تنم بدرّی پوست

هیچ دشمنت را ندارم دوست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه