گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

ای کریمی که در جهان کرم

بخشش بی ریات عادت و خوست

میزبانی است تازه روی گفت

که همه پشت گرمی من ازوست

پشتم از خدمتت دوتاست چرا

رشتهای امید من یکتوست

لیکن از جان و تن همیکاهم

از بسی طعنه های دشمن و دوست

بخدا و رسول و کعبه اگر

این تقاضا ز بهر کهنه ونوست

بعد ازان ده قصیده غرا

این تقاضا بدین صفت نه نکوست

خود همه بادگیر این گفته

نه گل آید برون زباد از پوست؟