ای قامت بلند تو ما را بلای دل
چون من که دیده ای که بود مبتلای دل
از دست دیده کار دل من به جان رسید
ای دیده ای که چه کردی به جای دل
خون دلم بریخت خیال لب تو دوش
آه از لب توام ندهد خونبهای دل
دل آرزوی لعل تو دارد به بوسه ای
گر وایه ی دلم نرسد از تو وای دل
دوش اندرون غنچه ی دلتنگ خون گرفت
از بس که گفت بلبلش از ماجرای دل
آیا کجا معالجه ی درد دل کنند
کانجا من از طبیب بپرسم دوای دل
ابن حسام مخزن گنج قناعت است
از لطف دوست کلبه ی احزان سرای دل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و جذابیت محبوبش اشاره میکند که باعث رنج و دلسوختهگی او شده است. او از درد و غم دلش میگوید و بیان میکند که چشمانش باعث شدهاند که قلبش به درد بیفتد. خیال لب محبوبش او را آزار میدهد و دلش آرزوی بوسهای از او دارد. در نهایت، شاعر به جستجوی درمان برای درد دلش میپردازد و به این نتیجه میرسد که دوستی و مهربانی محبوبش میتواند تسلیبخش دل شکستهاش باشد.
هوش مصنوعی: ای تو با قامت بلند، تو باعث زحمت دل ما هستی. من که با عاشقانهها آشنا هستم، میدانم که گرفتار عشق چطور است.
هوش مصنوعی: از آنچه که دیدهام، حال دلم به شدت خراب شده است. ای چشمی که نمیدانم با دل من چه کردهای!
هوش مصنوعی: دل من به خاطر یاد تو خونین شده و از درد عاشقانهام آه میکشم، اما حتی لبهایت هم نمیتوانند بهای این درد را بپردازند.
هوش مصنوعی: دل من خواهان زیبایی لبهای توست و اگر نتوانم این زیبایی را حتی با یک بوسه بربایم، افسوس بر دل من.
هوش مصنوعی: دل غنچهای که دلتنگ است، در شب گذشته از شدت احساساتی که بلبل دربارهی داستان عشقش بیان کرده، به گریه افتاد.
هوش مصنوعی: آیا جایی وجود دارد که دل را درمان کنند؟ چون من از پزشک بخواهم داروی دل را بپرسم.
هوش مصنوعی: ابن حسام میگوید: قناعت و رضایت به داشتن کم، مانند گنجی ارزشمند است که از لطف و مهربانی دوست به دست آمده است و در دل انسان، محلی پر از غم و اندوه به وجود میآورد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مردم نشسته فارغ و من در بلای دل
دل دردمند شد، ز که جویم دوای دل؟
از من نشان دل طلبیدند بیدلان
من نیز بیدلم، چه نوازم نوای دل؟
رمزی بگویمت ز دل، ار بشنوی به جان
[...]
دردم ز حد گذشت و ندارم دوای دل
از وصل ساز چاره دوایی برای دل
شد خان و مان این دل بیچاره ام سیاه
تا گشت شست زلف تو جانا سرای دل
آنچه من از برای دل خسته می کشم
[...]
جان کیست بندهٔ حرم کبریای دل
یا روح چیست خادم خلوتسرای دل
در چارسوی عشق که بیرون دو سراست
صد جان روان دهند به یکدم بهای دل
از جان به سوز سینه که یابی وصال جان
[...]
هر جا ظهور یافت کمال و صفای دل
عالم نبود ذره اندر فضای دل
آن مظهری که سر عیان زو عیان نمود
جستم بهر دو کون و ندیدم ورای دل
آئینه کمال حقیقت دلست و بس
[...]
گر پا نهی ز لطف به مهمانسرای دل
پیش تو جان به پیشکش آرم چه جای دل
بهر گذار کردنت از غرفههای چشم
درها گشاده بر حرم کبریای دل
بنای صنع بهر تو نامهربان نهاد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.