گنجور

 
ابن حسام خوسفی

رخ زرد از آن روی شویم به اشک

که تا آبرویی بجویم به اشک

از آن مرد خواهم بر آن خاک کوی

که باشد کند شستو شویم به اشک

چو بر کشته ی خویشتن بگذری

بر آور یکی آرزویم به اشک

عبیری برآموی بر من به موی

گلابی بر افشان به رویم به اشک

بر آنم که بر ره نمانم غبار

که سقّای آن خاک کویم به اشک