جان کیست بندهٔ حرم کبریای دل
یا روح چیست خادم خلوتسرای دل
در چارسوی عشق که بیرون دو سراست
صد جان روان دهند به یکدم بهای دل
از جان به سوز سینه که یابی وصال جان
در جان بساز چشم که بینی لقای دل
آن مهر ماه روی که جانست نام او
چون ذره ایست گشته روان در هوای دل
سلطان چرخ چارم از آن گشت آفتاب
کامد به زیر سایهٔ فر همای دل
دل کشتی خداست به دریای معرفت
لطف خدا سزد که بود ناخدای دل
سید رموز دل چه نهان می کنی بگو
جان عرش اعظم است و بر او هست وای دل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به عمق احساسات و عشق اشاره دارد و به ارتباط عمیق میان جان و دل میپردازد. شاعر به اهمیت عشق، اتصال روح با معشوق و جستجوی حقیقت در دل اشاره میکند. او از زیباییهای این عشق سخن میگوید و بیان میکند که جان در عشق به معشوق به نهایت خود میرسد. همچنین، حقیقت وجود را در ارتباط با معشوق و دل الهی میبیند و تعبیراتی از عرش و معرفت در این زمینه استفاده میکند. در کل، شعر بر عشق و معرفت تاکید دارد و به زیباییهای روحانی اشاره میکند.
هوش مصنوعی: زندگی چه کسی است که بنده مکرمت و عظمت دل باشد؟ یا روح چه چیزی است که خدمت گزار درون خلوت دل باشد؟
هوش مصنوعی: در چهار سوی عشق که فراتر از دو جهان است، صد جان برای یک لحظه ارزش دل را فدای آن میکنند.
هوش مصنوعی: با اشتیاق و سوز و گداز دل، باید به وصال محبوب دل نزدیک شوی و با چشم دل به دیدار او نائل شوی.
هوش مصنوعی: آن چهره زیبا که سبب زندگی و روح من است، همچون ذرهای در فضای دل من در حال پرواز و حرکت است.
هوش مصنوعی: سلطان زمان با تابش آفتاب خود سایهای از بزرگی و عظمت بر دل من افکنده است.
هوش مصنوعی: دل مانند یک کشتی است که در دریای معرفت خداوند در حال حرکت است. شایسته است که خداوند با لطفش ناخدای این دل باشد.
هوش مصنوعی: سید، چرا رازهای دل خود را پنهان میکنی؟ بگو که جان و روح انسان از عالم بالا و اقطار عرش نشأت میگیرد و بر او سایه افکنده است. ای دل، چه دردهایی را باید تحمل کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مردم نشسته فارغ و من در بلای دل
دل دردمند شد، ز که جویم دوای دل؟
از من نشان دل طلبیدند بیدلان
من نیز بیدلم، چه نوازم نوای دل؟
رمزی بگویمت ز دل، ار بشنوی به جان
[...]
دردم ز حد گذشت و ندارم دوای دل
از وصل ساز چاره دوایی برای دل
شد خان و مان این دل بیچاره ام سیاه
تا گشت شست زلف تو جانا سرای دل
آنچه من از برای دل خسته می کشم
[...]
ای قامت بلند تو ما را بلای دل
چون من که دیده ای که بود مبتلای دل
از دست دیده کار دل من به جان رسید
ای دیده ای که چه کردی به جای دل
خون دلم بریخت خیال لب تو دوش
[...]
هر جا ظهور یافت کمال و صفای دل
عالم نبود ذره اندر فضای دل
آن مظهری که سر عیان زو عیان نمود
جستم بهر دو کون و ندیدم ورای دل
آئینه کمال حقیقت دلست و بس
[...]
گر پا نهی ز لطف به مهمانسرای دل
پیش تو جان به پیشکش آرم چه جای دل
بهر گذار کردنت از غرفههای چشم
درها گشاده بر حرم کبریای دل
بنای صنع بهر تو نامهربان نهاد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.